گنجور

 
فضولی

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای

سوختم داغی ز عشق آتشین‌رخساره‌ای

شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان

وه که دارد باز هرسو قصد او خونخواره‌ای

بهر درمان درد سر دادن طبیبان را چه سود

چون مریض عشق جز مردن ندارد چاره‌ای

گر ز بی‌دردی بود غافل ز من آن هم خوش است

تا به کام دل کنم در روی او نظاره‌ای

بهر آزارم رقیب آن تندخو را تیز کرد

آهنی افروخت آتش بهر من از خاره‌ای

حیرت حال من انجم را ز گشتن باز داشت

تا نماند غیر اشکم کوکب سیاره‌ای

نی فضولی راست سر منزل سر کویت همین

سر بدان جا می‌نهد هر جا که هست آواره‌ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره‌ای

باد دستی خاکیی بی آبی آتشپاره‌ای

زین یکی شنگی بلایی فتنه‌ای شکر لبی

پای بازی سر زنی دردی کشی خونخواره‌ای

گه در ایمان از رخ ایمان فزایش حجتی

[...]

سوزنی سمرقندی

تاز بازم ایر من در . . . ن هر زن باره‌ای

زین مناره شبه ابری . . . یگان چون باره‌ای

بدرگی، سرخی، درازی، کفته‌ای، آشفته‌ای

کافری، . . . س دشمنی، . . . ن دوستی، . . . ن‌باره‌ای

فاخته طوقی، شتر لفجی، غضنفر گردنی

[...]

مولانا

آه از آن رخسار برق انداز خوش عیاره‌ای

صاعقه است از برق او بر جان هر بیچاره‌ای

چون ز پیش رشته‌ای در لعل چون آتش بتافت

موج زد دریای گوهر از میان خاره‌ای

این دل صدپاره مر دربان جان را پاره داد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
جلال عضد

من کِیَم، بر آستانت خستهٔ بیچاره‌ای

عاشقی سرگشته‌ای از خان و مان آواره‌ای

نیست دلجویی که جوید خاطر دل‌خسته‌ای

نیست دمسازی که سازد چارهٔ بیچاره‌ای

چشم خونبارم اگر بر کوه خون‌افشان کند

[...]

صائب تبریزی

ای در آتش از هوایت نعل هر سیاره‌ای

از بیابان تمنای تو خضر آواره‌ای

می‌تواند مهربان کرد آن دل بی‌رحم را

آن که سازد آب و آتش جمع در هر خاره‌ای

بی‌قراری گر کند معذور باید داشتن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه