گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷

 

باز شمعم خانه روشن، کوری اغیار کرد

عاقبت دود چراغ شب نشینان کار کرد

صد هزاران عاشق گل گشت و کس آهی نزد

مدعی از زخم خاری شکوه بسیار کرد

در سر بازار حسنش گل خریداری نیافت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

هرکه سوی قبله مقصود رو می‌آورد

قبله مقصود هم رو سوی او می‌آورد

در ره طاعت چو اصل حق‌پرستی شد سجود

ای خوش آنکو سجده بر روی نکو می‌آورد

روز وصلش زان نگویم حرف هجران کاین حدیث

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

نیست جان رفتن که نور از چشم روشن می‌رود

این بود کان نور چشم از دیده من می‌رود

دست من گیرید یا دامان او کز رفتنش

پایم از جا، صبرم از دل، جانم از تن می‌رود

همچو برق از دیده رفت آن شوخ خرمن‌سوز من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

زان پری ما را دل دیوانه رسوا می‌کند

این چه رسوایی است این دیوانه با ما می‌کند

ای که می‌گویی ز افغان چند غوغا می‌کنی

من خموشم عشق او در سینه غوغا می‌کند

یار پروای شهیدان محبت کی کند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

هرکه چون باد از سر کوی تو بیرون می‌رود

کس نمی‌داند که از آشفتگی چون می‌رود

پای رفتن نیست عاشق را کزین در بگذرد

می‌فشاند سیل اشک از چشم و در خون می‌رود

پیش لیلی گر رود از چشم مجنون خون چه شد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

کی بود عاشق کسی کز سوختن غمگین بود

عاشق آن باشد که چون پروانه در آتش رود

کور کن ایگریه بی یارم که چون یعقوب چشم

کور بهتر زانکه بی یوسف بعالم بنگرد

بهر کام دل اگر بر جان نشانی نخل عشق

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

داغ پنهان دلم هر دیده مشکل بنگرد

تاچه صاحب دیده یی باشد که در دل بنگرد

هرکه شمع خلوت جانش تو باشی در خیال

کور بادا دیده اش گر شمع محفل بنگرد

دل بیک نظاره از جا رفت و کی ماند بجا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

تا پری را چون تو خواندم دوری از مردم کند

لاجرم تعریف بیش از حد کسان را گم کند

وه چه شوق است اینکه میخواهم جهان بین مرا

توسنت با خاک ره یکسان بزیرسم کند

وقت نیک و بد چه باشد جام می در گردش آر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۰

 

گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید

من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید

زهر پنهان در می عشق است اما دلکش است

کشته هم گر میشوم زین می دمی خواهم کشید

چشم خونریز تو گر مردم کشی زین سان کند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

بر من از دورش به نوبت ساغر می می‌رسد

نوبت ما یارب از دور فلک کی می‌رسد

مرهمی تا کی رسد بر ریش دل از لعل او

حالیا زان غمزه‌ام زخم پیاپی می‌رسد

عاشق لب‌تشنه را از ساقی دور فلک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

صیدِ آن شوخم که هرگه بزم عشرت می‌نهد

زلف بر رخ می‌گشاید دام صحبت می‌نهد

آفتاب من که میل کس ندارد ذره‌ای

گرم مهری گر نماید داغ حسرت می‌نهد

بر خسان گل می‌فشاند از گلستانش صبا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

سر به جای پای در میخانه می‌باید نهاد

جای مردان را قدم مردانه می‌باید نهاد

گر خراباتی و مستی جامهٔ رندی بپوش

ورنه این زهد و ورع در خانه می‌باید نهاد

اندک‌اندک چند سوزد کس به داغ عاشقی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

بعد مرگم زاغ چون هر پاره جایی افکند

دیده ام باشد بکوی دلربایی افکند

چشم آن دارد که لافد با دو چشم آن غزال

لیک می ترسم که خود را در بلایی افکند

کی گذارد کبر نیکویی که آن سلطان حسن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

چشم صاحبدل نظر چون بر رخ گل می‌کند

از جمال گل قیاس حال بلبل می‌کند

هر کرا چون کوهکن بار غم از شیرین‌لبی است

لاجرم گر کوه غم باشد تحمل می‌کند

پاکبازان از صفا آیینه‌اند و مدعی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

هرکه شد سامان طلب پیوسته دردسر کشد

وقت آن دیوانه خوش کش دردسر کمتر کشد

ساربان گرم ازچه رانی محمل لیلی چنین

نرم ران چندانکه مجنون خاری از پا درکشد

ساقیا غافل مباش از حال خاموشی که او

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ابر نوروزی چو گل را بر ورق شبنم زند

غنچه تر سازد دماغ و خنده بر عالم زند

ای رقیب این جور تا کی کآخر اندر خرمنت

دود آه شب نشینان آتش ماتم زند

گریه حسرت ز حد شد ساقیا ساغر بیار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود

خوبی خورشید هم از ذره پروردن بود

ایکه عاشق میشوی از خون دل خوردن منال

عشق ورزیدن بخوبان خون دل خوردن بود

عاشقی هرچند افروزد چراغ دل چو شمع

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

چشم مجنون هرچه بیند صورت لیلی بود

خوش بود صورت پرستی گر بدین معنی بود

من ز آب و رنگ حسن ساقی خود یافتم

آنچه فیض آب خضر و آتش موسی بود

گو بمیر افسرده دل کاین نکته با من شمع گفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

شادمان از وصل جانان بخت ما هرگز نبود

عاشقان را بخت و خوبان را وفا هرگز نبود

با هزاران دوستی بیگانه از ما شد سگت

بی وفا، گویی که با ما آشنا هرگز نبود

دور باشد از محبت گر بنالیم از بلا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

جان هلاک از شوق و یار از دیه ما می‌رود

تشنه مردم چشمه حیوان به صحرا می‌رود

گرد و دین در فراقش از ملاحت سوخت سوخت

یار من یا رب سلامت باد هرجا می‌رود

در دو عالم هر کجا صیدی بود نخجیر اوست

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۵
sunny dark_mode