گنجور

 
اهلی شیرازی

گفتم ار عاشق شوم گاهی غمی خواهم کشید

من چه دانستم که بار عالمی خواهم کشید

زهر پنهان در می عشق است اما دلکش است

کشته هم گر میشوم زین می دمی خواهم کشید

چشم خونریز تو گر مردم کشی زین سان کند

در سر کوی تو هر دم ماتمی خواهم کشید

آتش محرومیم تیزست و نتوان باتو گفت

این سخن باری بگوش محرمی خواهم کشید

چاک شد زان لب دلم اهلی کمال شوق بین

کاینچنین زخمی به یاد مرهمی خواهم کشید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode