گنجور

 
اهلی شیرازی

باز شمعم خانه روشن، کوری اغیار کرد

عاقبت دود چراغ شب نشینان کار کرد

صد هزاران عاشق گل گشت و کس آهی نزد

مدعی از زخم خاری شکوه بسیار کرد

در سر بازار حسنش گل خریداری نیافت

گرچه چندین گل فروشی گل درین بازار کرد

دور ازان لبها نمی خواهم حیات و زندگی

زانکه هجر او مرا از زندگی بیزار کرد

پرده بگشود آن گل و اهلی ز حیرت دم نزد

گرچه با خود همچو بلبل صد سخن تکرار کرد