نیست جان رفتن که نور از چشم روشن میرود
این بود کان نور چشم از دیده من میرود
دست من گیرید یا دامان او کز رفتنش
پایم از جا، صبرم از دل، جانم از تن میرود
همچو برق از دیده رفت آن شوخ خرمنسوز من
وه که از آه درون دودم به خرمن میرود
دامن چون دامن صحراست دایم لالهزار
بس که خون دل ز چشمم تا به دامن میرود
چشم ما گلشن شد از خون جگر و آن سروناز
میگذارد چشم ما و سوی گلشن میرود
خلق پندارند کآتش در سرای من فتاد
شب چو دود دل ز آهم سوی روزن میرود
سوی گلشن آن پری با مردم بیگانه رفت
اهلی دیوانه از جورش به گلخن میرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون رخ از می بر فروزی آب گلشن می رود
چون شوی سرگرم، تاب نخل ایمن می رود
دانه تا در خاک پنهان است رزق برق نیست
سر به دنبالش گذارد چون به خرمن می رود
نیست آسان غم برون بردن ز دل احباب را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.