گنجور

 
اهلی شیرازی

داغ پنهان دلم هر دیده مشکل بنگرد

تاچه صاحب دیده یی باشد که در دل بنگرد

هرکه شمع خلوت جانش تو باشی در خیال

کور بادا دیده اش گر شمع محفل بنگرد

دل بیک نظاره از جا رفت و کی ماند بجا

دره یی کو آفتابی در مقابل بنگرد

چشم مجنون دیدن لیلی صلاح حال اوست

در صلاح حال عالم چشم عاقل بنگرد

چشم من بر حاصل وصل است اگر پاشم سرشک

هرکه پاشد دانه یی اول بحاصل بنگرد

مدعی با بت پرست از خودپرستی بد بود

عیب اهلی کی کند کو حق ز باطل بنگرد