گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت

سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت

تهمتی بود این که گفتم آتش دل مرده است

کز دلم برخاست آه و رنگ خاکستر نداشت

بر سر نظّاره روی تو بر من ناز کرد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

از پریشانی اگر حاصل شود کامم رواست

در خم زلفت دلم را شانه محراب دعاست

گرچه دست کوتهم بیگانه است از گردنت

همتی دارم که با سرو بلندت آشناست

میرم از غیرت چو چشم حسرتم در بر کشد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

جز وصال او دلم هرگز تمنایی نداشت

غیر سودایش دل شوریده سودایی نداشت

عمرها شد ساغر نرگس چو جام ما تهی‌ست

مجلس‌آرای چمن هم دُرد مینایی نداشت

عاقبت یوسف متاع حسن، سوی مصر برد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

آنکه در هر چین زلفش صدمه کنعان گم است

چون توانم گفتنش کآنجا مرا هم جان گم است

کعبه گویا شد بنا در روزگار بخت ما

ورنه چون در تیرگی چون چشمه حیوان گم است؟

بس که دایم حسرت تیر تو، راهم می‌زند

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

خانه‌ام نیمی خراب از گریه نیمی پرگل است

همنشینم جغد از یک سو، ز یک سو بلبل است

نکته‌ای تا کرده از سیرابی زلفش رقم

از رطوبت خامه‌ام گویی که شاخ سنبل است

کی به گوشش می‌رسد فریاد محرومان باغ؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

تا صبا با آن سر زلف پریشان آشناست

صد گره از غیرتم با رشته جان آشناست

غم هجوم آورد و من در فکر بی‌سامانی‌ام

میزبان خجلت کشد هرچند مهمان آشناست

هرچه باداباد ما کشتی در آب انداختیم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

لذت شادی نداند جان چو با غم خو گرفت

دشمن عیدست هر دل کو به ماتم خو گرفت

دایم از جام بلا زهر هلاهل می‌کشد

کی لب عاشق به آب خضر و زمزم خو گرفت؟

زاهد از عشق نکورویان مکن منع دلم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

نیست باکی گر به دستم غنچه سیراب نیست

در دل من غنچه پیکان او نایاب نیست

جلوه صبح است شامم را به یاد روی دوست

آسمان را بر شب من منت مهتاب نیست

شوق دیدار تو چندان لذت از یک دیدنت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

من لبالب آروز، لیک آرزوی دل یکی‌ست

عالمی پر از شهید و غمزه قاتل یکی‌ست

خواه سوی کعبه رو خواهی ره بتخانه گیر

کوی عشق است این به هر جا می‌روی منزل یکی‌ست

نه ز هجران خسته دل گردیم نی از وصل خوش

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

کعبه عشق است کانجا هیچ محمل ره نیافت

کس به جز عاشق در آن وادی و منزل ره نیافت

آفتاب آمد که بیند عارضش بی‌اختیار

از هجوم غمزه، از روزن به محفل ره نیافت

زان شب تارم نداند صبح کز خون دلم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

نیست نومیدی گر از حد انتظار ما گذشت

ناقه مجنون نه روزی از همین صحرا گذشت؟

گر جفایی آید از ارباب دنیا بر دلت

بگذران، چون عاقبت می‌باید از دنیا گذشت

غنچه بر روح قدح خندید کامشب در چمن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

کس چه داند از چه در دل آه شبگیرم شکست

نامه‌ای بر پر نبستم در کمان تیرم شکست

مرغ تدبیرم به سوی بام وصلش می‌پرید

از قضا در راه بال مرغ تقدیرم شکست

کرده‌ام در خدمتت تقصیر و از تاثیر آن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

هرگهم در دل خیال آن قد موزون نشست

در جگر صد ناوک غیرت مرا افزون نشست

شب خیال قامتت از دیده تر می‌گذشت

تا به گردن همچو شاخ ارغوان در خون نشست

ناقه محمل‌نشین یک بار راهی گم نکرد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

گرم قتلم آمد آن شوخ و به استغنا گذشت

آتش از خس نگذرد هرگز چنین کز ما گذشت

هرچه با زلف تو می‌ماند دل از کف می‌برد

روز عمرم در تمنای شب یلدا گذشت

خاک بادا بر سرم گر نام عریانی برم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

صوت بلبل را شنیدم ناله زاری نداشت

آسمان در نُه قفس چون من گرفتاری نداشت

بر دل تنگم ندانم عافیت را در که بست

با وجود آنکه این ویرانه دیواری نداشت

از تماشای تو جز حسرت نصیب ما نگشت

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

ره‌زدن درخانه کار چشم فتّان بوده است

ناوک در کیش صیدانداز، مژگان بوده است

سرد شد هنگامه دیوانه تا از شهر رفت

آتش سودا همین در سنگ طفلان بوده است

داغ‌های سینه‌ام دیوانه دارد بی‌بهار

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

کرده بیهوشم خیال آن دو چشم می‌پرست

همتی ای باده‌پیمایان که کارم شد ز دست

بر سر مال جهان سودای درویش و غنی

دست چون بر هم دهد؟ این تنگ‌چشم، آن تنگ‌دست

فتنه دوران ندانم سنگ بر جام که زد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

باز از مرغان دلم حرف سمندر می‌زند

پیک آهم شعله جای نامه بر سر می‌زند

با خیال روی شیرین هرکه گیرد خلوتی

روح فرهادش ز غیرت حلقه بر در می‌زند

شرح احوال اسیران سر بسر سوز دل است

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد

باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد

دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزه‌گرد

عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد

بر گل و شمعم نظر در گلشن و محفل بس است

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

شمع وصلت هرکه را شب خانه روشن می‌کند

روزنش در خانه، کار چشم دشمن می‌کند

تازه شد داغ کهن بر دستم از بس سوده شد

آستین بر آتش من کار دامن می‌کند

کاش در میخانه هم خالی کند پیمانه‌ای

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode