گنجور

 
قدسی مشهدی

جز وصال او دلم هرگز تمنایی نداشت

غیر سودایش دل شوریده سودایی نداشت

عمرها شد ساغر نرگس چو جام ما تهی‌ست

مجلس‌آرای چمن هم دُرد مینایی نداشت

عاقبت یوسف متاع حسن، سوی مصر برد

مشتری گویی به کنعان چشم بینایی نداشت

در جبینش از چه رو امروز نور دیگرست؟

آفتاب امروز اگر رخ بر کف پایی نداشت

دُرد نگذارم به جام لاله گر بر لب نهم

هرگز این میخانه چون من باده‌پیمایی نداشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اسیر شهرستانی

شهرت مجنون بهاری غیر رسوایی نداشت

راز عاشق خاطر افسانه پیرایی نداشت

برق رسوایی کجا و خرمن طاقت کجا

هر که آهی داشت سامان شکیبایی نداشت

اقبال لاهوری

لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت

نرگس طناز او چشم تماشائی نداشت

خاک را موج نفس بود و دلی پیدا نبود

زندگانی کاروانی بود و کالائی نداشت

روزگار از های و هوی میکشان بیگانه ئی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه