هرگهم در دل خیال آن قد موزون نشست
در جگر صد ناوک غیرت مرا افزون نشست
شب خیال قامتت از دیده تر میگذشت
تا به گردن همچو شاخ ارغوان در خون نشست
ناقه محملنشین یک بار راهی گم نکرد
عمرها مجنون به این امید در هامون نشست
در میان عاشق و معشوق قاصد رسم نیست
کوهکن شد باخبر شیرین چو بر گلگون نشست
آب و آتش را به هم یک جای نتوان داشتن
عشق چون زد خیمه در دل جان ز تن بیرون نشست
یک قفس جای دو بلبل نیست ای لیلیوشان
تا من از دامان صحرا خاستم، مجنون نشست
اینقدر دانم که جان بر دل گرانی میکند
نیستم آگه که پیکان تو در دل چون نشست
پیش دشمن روی جانان سیر نتوانست دید
قدسی امشب العطش گو، بر لب جیحون نشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق بیچون تو یارب در دل من چون نشست
گوهر روحی پاکی بین چه سان در خون نشست
گشت عالم را سراپا جای گنجایش نیافت
غیرصحرای دل من زان درین هامون نشست
اینقدر دانم که جا کرده است در ویرانه ام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.