گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

عاشقان را در جهان فکر و خیال دیگر است

غیر تکمیل خود ایشان را کمال دیگر است

ماهرویان جهان مانند یارم نیستند

دلبر ما را جمال خط و خال دیگر است

فتوی پیر خرابات است باید گوش کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

از خس و خار حوادث قلب ما را کی صفاست

عقل تا در خانهٔ ما پیشوا و کدخداست

بی فنا کی دیدهٔ باطن شود بینا به حق

نیستی گردی است کان در چشم هستی توتیاست

هر که در چشم خلایق شد سبک در راه عشق

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

آنچه می دانی تو در باطن نهان اظهار ماست

هر که می خواهد ببیند روی حق، دیدار ماست

پیش رندان باده چون از جوش افتد کامل است

با ادافهمان عالم، خامشی گفتار ماست

چشم ما هرگز نشد سیر از تماشای رخش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

آن که نامش جان جانان است آن جانان ماست

آن که قربان می‌شود هردم به جانان، جان ماست

مشرب ما ترک دنیا، مذهب ما نفی غیر

دین ما اثبات حق و کفر ما ایمان ماست

ما به دشت بی‌خودی و بی‌غمی خو کرده‌ایم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

وعظ ما ناگفتن است و درس ما ناخواندن است

راه ما نارفتن و بنیاد ما افتادن است

دربه‌در چند از پی روزی روی ای بی‌خبر

پیش همت سنگ خوردن بهتر از نان خوردن است

از بخیلان دور شو هرچند تعظیمت کنند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

در پی آن زلف ای دل چون تو بس افتاده است

این عنان بگسسته کی در دست کس افتاده است؟

کی تمنا می برآید از دهان تنگ او؟

آرزو مرغی است در دام هوس افتاده است

شورش دل باعث حبس نفس گردیده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

چشم او در بردن دل بی گناه افتاده است

دلربایی شیوهٔ چشم سیاه افتاده است

با گلت مانند سازد یا به خورشید و قمر

در میان این سه، دل در اشتباه افتاده است

می شود نیلوفر آن رخساره گاهی از نسیم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

غافل از دین شیوهٔ خود رسم و آیین کرده است

رسم و آیین رخنه ها در خانهٔ دین کرده است

شهسوار عشق در هنگامهٔ جان باختن

عیش بی اندیشه را در خانهٔ زین کرده است

از شفق هر شب مس افلاک ظاهر می شود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

آسمانم تکیه گاه من بدن گردیده است

داغ ها بر تن چو گردون پیرهن گردیده است

سیل اشکم برده از بس پاره های دل مرا

هر سر خاری در این وادی وطن گردیده است

دل به ذوق نوش آن لب های میگون عمرهاست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

عندلیب روح را تن آشیان گردیده است

یوسفی را چاه زندان خانمان گردیده است

عمرها شد جان به گرد کوی او دارد طواف

تن به عزم دیدن آن رو روان گردیده است

گر سرم گردد به گرد دل عجایب نیست این

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

در محیط دین ز بس کشتی تبه گردیده است

کعبه را زان جامه در ماتم سیه گردیده است

بسکه در عین گنه از دیده اشکم رفته است

چشم من سرچشمهٔ بحر گنه گردیده است

یک سر مو نیست خالی زلف از جان و دلی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست

هر دو عالم را فصاحت بستهٔ دشنام اوست

آفتاب از پرتو عکسش نشانی می دهد

ساغر سرشار معنی، جرعه سنج جام اوست

خویش را همرنگ زلفش گفت و عنبر شد خجل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

جستجوی جان جانان کن که جان پیداست کیست

میزبان را شو شناسا میهمان پیداست کیست

چون شنیدم رمز «الرحمن علی العرش استوا»

بر سریر آسمان بنشسته آن پیداست کیست

جز درون دیده، خوبان راه نتوانند کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

در خراباتی که راه هستی و پندار نیست

بر لب ما جام می کمتر ز استغفار نیست

لازم حسن فراوان است زلف تابدار

گنج بیرون از [حسابی] چون بود بی مار نیست

پیچ و تاب زلف باشد بر سر دیوانگان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

مقصد از گردیدن شیب و فرازم سیر نیست

کافرام اما مراد و مقصد من دیر نیست

کشتن خود را روا دارم که در کوی حبیب

غیر من دیگر در این دارالصفا کس غیر نیست

ضد هر شی باعث عرفان آن شی می شود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

گر برد از هوش زان چشم سیه تقصیر نیست

غیر دل دادن به چشم شوخ او تدبیر نیست

تیغ ابرو مانع ظلم است چشم شوخ را

پاسبانی بر سر کافر به از شمشیر نیست

گر مریدان را مراد از زهد، شیخی کردن است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

جامه جز گردون اطلس در بر آزاده نیست

غیر موی سر کلاهی بر سر آزاده نیست

مفلسی ما را نگهبانی است هر جا می رویم

پاسبان غیر از خرابی بر در آزاده نیست

بوی عود و صندل از ابنای دنیا بشنوید

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

کار اهل الله را طعن از کسی زیبنده نیست

هرچه خواهد می‌کند عارف کسی را بنده نیست

درد بی‌دردی عجب دردی است ضعف طرفه‌ای است

صاحب این درد گویا در حساب زنده نیست

طفل چون آید به عالم گریه‌اش دانی چراست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست

همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست

در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع

غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست

شیر می نوشد ز پستان اجل طفل دلیر

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

از ره عیش و نشاط، ای چرخ گردیدن نداشت

در زمان ما بساط خویش برچیدن نداشت

دوش بر شوخی نگاه حیرتم افتاده است

کز نزاکت جسم او را همچو جان دیدن نداشت

در چمن جز ریختن خون صراحی را به جام

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۴
۷