گنجور

 
سعیدا

در محیط دین ز بس کشتی تبه گردیده است

کعبه را زان جامه در ماتم سیه گردیده است

بسکه در عین گنه از دیده اشکم رفته است

چشم من سرچشمهٔ بحر گنه گردیده است

یک سر مو نیست خالی زلف از جان و دلی

چون نگردد سیر آن چشم سیه گردیده است

در طریق عشق ای بی درد هرگز پا منه

در پی ما سر ز سختی های ره گردیده است

از طلوع اختر طالع سعیدا سال هاست

یار ما در صبح مهر و شام مه گردیده است