گنجور

 
سعیدا

در پی آن زلف ای دل چون تو بس افتاده است

این عنان بگسسته کی در دست کس افتاده است؟

کی تمنا می برآید از دهان تنگ او؟

آرزو مرغی است در دام هوس افتاده است

شورش دل باعث حبس نفس گردیده است

ناله زنجیری است در پای نفس افتاده است

مرغ روحم قوت پرواز چون در خود بدید

از شکست بال و پر در این قفس افتاده است

این رسن تابی سعیدا چند با طول امل؟

پیش می خواهی روی کار تو پس افتاده است