گنجور

 
سعیدا

آسمانم تکیه گاه من بدن گردیده است

داغ ها بر تن چو گردون پیرهن گردیده است

سیل اشکم برده از بس پاره های دل مرا

هر سر خاری در این وادی وطن گردیده است

دل به ذوق نوش آن لب های میگون عمرهاست

همچو جام باده سر تا پا دهن گردیده است

گر کلامم سبز گردد در ضمایرها چه دور؟

دشت ها از گریهٔ مجنون چمن گردیده است

همچو اخگر تن به آتش دادگان فارغ دلند

پیشتر از مرگ خاکستر کفن گردیده است

تا کشد افتاده دل ها را از آن چاه زنخ

ناز، دست قدرت و کاکل، رسن گردیده است

قدردانان سخن رفتند یک یک از میان

تا سعیدا در جهان صاحب سخن گردیده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode