گنجور

 
سعیدا

از خس و خار حوادث قلب ما را کی صفاست

عقل تا در خانهٔ ما پیشوا و کدخداست

بی فنا کی دیدهٔ باطن شود بینا به حق

نیستی گردی است کان در چشم هستی توتیاست

هر که در چشم خلایق شد سبک در راه عشق

جذبهٔ مطلوب با او همچو کاه و کهرباست

خسته ما به ز قند و گل نگردد ای طبیب

زان شکر لب، حرف تلخی یاد اگر داری دواست

برنمی گردد کسی محروم از این در تا ابد

صاحب این خانه با بیگانگان هم آشناست

گفت دل گر عاشقی محنت سرا را در بکوب

گفتمش طاقت ندارم گفت عشقت پس هواست

شکرها دارد سعیدا از خدا در کارها

گرچه افتاده است دستش نارسا، طبعش رساست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode