مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۴
شمس دین بر یوسفان و نازنینان نازنین
بر سر جمله شهان و سرفرازان نازنین
بر سران و سروران صد سر زیاده جاه او
در میان واصلان لطف رحمان نازنین
او به اوصاف الهی گشته موصوف کمال
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۵
در میان ظلمت جان تو نور چیست آن
فر شاهی می نماید در دلم آن کیست آن
می نماید کان خیال روی چون ماه شه است
وان پناه دستگیر روز مسکینی است آن
این چنین فر و جمال و لطف و خوبی و نمک
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۶
جام پر کن ساقیا آتش بزن اندر غمان
مست کن جان را که تا اندررسد در کاروان
از خم آن می که گر سرپوش برخیزد از او
بررود بر چرخ بویش مست گردد آسمان
زان میی کز قطره جان بخش دل افروز او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۷
ای تو را گردن زده آن تسخرت بر گرد نان
ای سیاهی بر سیاهی جان تو از گرد نان
ای تو در آیینه دیده روی خود کور و کبود
تسخر و خنده زده بر آینه چون ابلهان
تسخرت بر آینه نبود به روی خود بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۸
ای دل من در هوایت همچو آب و ماهیان
ماهی جانم بمیرد گر بگردی یک زمان
ماهیان را صبر نبود یک زمان بیرون آب
عاشقان را صبر نبود در فراق دلستان
جان ماهی آب باشد صبر بیجان چون بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۹
از بدیها آن چه گویم هست قصدم خویشتن
زانک زهری من ندیدم در جهان چون خویشتن
گر اشارت با کسی دیدی ندارم قصد او
نی به حق ذوالجلال و ذوالکمال و ذوالمنن
تا ز خود فارغ نیایم با دگر کس چون رسم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۰
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن
ای کلیم عشق بر فرعون هستی حمله بر
بر سر او تو عصای محو موسی وار زن
عقل از بهر هوسها دارداری می کند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۱
از دخول هر غری افسردهای در کار من
دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من
دررمید از ننگ ایشان و خبیثیها و مکر
از وظیفه مدح یارم این دل هشیار من
خاک لعنت بر سر افسوس داری بدرگی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۲
عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین
جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین
عاشقا در خویش بنگر سخره مردم مشو
تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین
من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۳
موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین
از فراق دلبری کاسدکن خوبان چین
جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو
دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین
دست عشرت برگشادم تا ببندم پای غم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۴
ای چراغ آسمان و رحمت حق بر زمین
ناله من گوش دار و درد حال من ببین
از میان صد بلا من سوی تو بگریختم
دست رحمت بر سرم نه یا بجنبان آستین
یا روان کن آب رحمت آتش غم را بکش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۵
عشق شمس الدین است یا نور کف موسی است آن
این خیال شمس دین یا خود دو صد عیسی است آن
گر همه معنی است پس این چهره چون ماه چیست
صورتش چون گویم آخر چون همه معنی است آن
خواه این و خواه آن باری از آن فتنه لبش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۶
عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن
در دو عالم جان و دل را دولت معنی است آن
گر به ظاهر لشکر و اقبال و مخزن نیستش
رو به چشم جان نگر کان دولت جانی است آن
کله سر را تهی کن از هوا بهر میش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۷
در ستایشهای شمس الدین نباشم مفتتن
تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن
چونک هست او کل کل صافی صافی کمال
وصف او چون نوبهار و وصف اجزا یاسمن
هر یکی نوعی گلی و هر یکی نوعی ثمر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۸
ایها الساقی ادر کأس الحمیا نصف من
ان عشقی مثل خمر ان جسمی مثل دن
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن
چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن
نام شمس الدین به گوشت بهتر است از جسم و جان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۹
عاشقان را مژدهای از سرفراز راستین
مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین
مژده مر کانهای زر را از برای خالصیش
هست نقاد بصیر و هست گاز راستین
مژده مر کسوه بقا را کز پی عمر ابد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۰
یارکان رقصی کنید اندر غمم خوشتر از این
کره عشقم رمید و نی لگامستم نی زین
پیش روی ماه ما مستانه یک رقصی کنید
مطربا بهر خدا بر دف بزن ضرب حزین
رقص کن در عشق جانم ای حریف مهربان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۱
مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن
چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن
نام شمس الدین به گوشت بهتر است از جسم و جان
نام شمس الدین چو شمع و جان بنده چون لگن
مطربا بهر خدا تو غیر شمس الدین مگو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۵
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۶
از حلاوتها که هست از خشم و از دشنام او
میستیزم هر شبی با چشم خون آشام او
دامهای عشق او گر پر و بالم بسکلد
طوطی جان نسکلد از شکر و بادام او
چند پرسی مر مرا از وحشت و شبهای هجر
[...]