گنجور

 
مولانا

عاشقان را مژده‌ای از سرفراز راستین

مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین

مژده مر کان‌های زر را از برای خالصیش

هست نقاد بصیر و هست گاز راستین

مژده مر کسوه بقا را کز پی عمر ابد

هستش از اقبال و دولت‌ها طراز راستین

فرخا زاغی که در زاغی نماند بعد از این

پیش شمس الدین درآید گشت باز راستین

حبذا دستی که او بستم درازی کم کند

دست در فتراک او زد شد دراز راستین

شد دراز آن دست او تا بگذرید او را ختن

تا گرفت از جیب معشوقی طراز راستین

بعد از آن خوب طرازی چون شود همدست او

دو به دو چون مست گشته گفته راز راستین

چشم بگشاید ببیند از ورای وهم و روح

آنک بر ترک طرازی کرد ناز راستین

شاه تبریزی کریمی روح بخشی کاملی

در فرازی در وصال و ملک باز راستین

ملک جانی‌ها نه ملک فانیی جسمانیی

تا شود جان‌ها ز ملکش چشم باز راستین

مرحبا ای شاه جان‌ها مرحبا ای فر و حسن

ملک بخش بندگان و کارساز راستین