یارکان رقصی کنید اندر غمم خوشتر از این
کره عشقم رمید و نی لگامستم نی زین
پیش روی ماه ما مستانه یک رقصی کنید
مطربا بهر خدا بر دف بزن ضرب حزین
رقص کن در عشق جانم ای حریف مهربان
مطربا دف را بکوب و نیست بختت غیر از این
آن دف خوب تو این جا هست مقبول و صواب
مطربا دف را بزن بس مر تو را طاعت همین
مطربا این دف برای عشق شاه دلبر است
مفخر تبریز جان جان جانها شمس دین
مطربا گفتی تو نام شمس دین و شمس دین
درربودی از سرم یک بارگی تو عقل و دین
چونک گفتی شمس دین زنهار تو فارغ مشو
کفر باشد در طلب گر زانک گویی غیر این
مطربا گشتی ملول از گفت من از گفت من
همچنان خواهی مکن تو همچنین و همچنین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و شادی سخن میگوید و به یارانش دعوت میکند که در غمهای او برقصند. او از مطرب میخواهد که با نواختن دف، فضایی شاد بسازد و عشق را جشن بگیرد. شاعر به عشق خود به شمس دین اشاره میکند و بیان میکند که این عشق عقل و دین را از او میگیرد. او تاکید میکند که در جستجوی عشق، باید از موانع و کفر دوری کرد و در نهایت، از مطرب میخواهد که همچنان به نواختن ادامه دهد و ناامید نشود.
هوش مصنوعی: دوستانم، در حالی که در غم من رقص و شادی کنید، زیرا درد و رنج من از عشق در این دنیا شیرینتر است. من نه دیگر کنترل عشق را در دست دارم و نه ارادهای برای مقابله با آن.
هوش مصنوعی: ای مطرب، برای خدا بر دف بزن و در مقابل ماه زیبای ما با حال و شادی برقصید.
هوش مصنوعی: عزیزم، در عشق شادی کن و برقص، ای دوستم. آهنگ بزن و بدان که سرنوشتت بیشتر از این نیست.
هوش مصنوعی: این جا دف تو زیبا و مورد پسند است، ای نوازنده، دف را بنواز که همین کار باعث خوشنودی و عبادت توست.
هوش مصنوعی: ای سازنده، این دف برای عشق محبوب دلبر نواخته شده است، که در تبریز مایه افتخار و جان جانهاست. شمس دین!
هوش مصنوعی: ای نوازنده، تو نام شمس دین را ذکر کردی و به یک باره از سرم بردی. تو خود عقل و دین منی.
هوش مصنوعی: وقتی که گفتی، ای شمس دین، مواظب باش که بیتوجه نباشی، زیرا اینکه در پی چیزی غیر از حقیقت باشی، نشانهای از کفر است.
هوش مصنوعی: ای مطرب، اگر از سخنان من خسته شدهای، همچنان به کار خود ادامه بده و به این گفتار من علاقهت را حفظ کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست
فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین
فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا
[...]
ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین
نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین
کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه
چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
[...]
حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین
داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین
شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفتجفت
ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین
حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست
[...]
گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین
بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین
بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان
کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین
ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند
[...]
آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین
کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین
آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا
آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین
چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.