موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین
از فراق دلبری کاسدکن خوبان چین
جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو
دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین
دست عشرت برگشادم تا ببندم پای غم
عشرتم همرنگ غم شد ای مسلمانان چنین
دست در سنگی زدم دانم که نرهاند مرا
لیک غرقه گشته هم چنگی زند در آن و این
از در دل درشدم امروز دیدم حال او
زردروی و جامه چاک و بییسار و بییمین
گفتمش چونی دلا او گریه درشدهای های
از فراق ماه روی همنشان همنشین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و روز شاعر در اثر فراق معشوق میپردازد. شاعر از سپیدی مو و چروکهای رویش به عنوان نشانههای گذر زمان و تأثیر دلتنگی صحبت میکند. او میگوید که گوش او کمتر به سخنان دیگران توجه دارد و قلبش نسبت به دیدن چهره محبوب مظلوم است. شاعر تلاش میکند تا غم را از خود دور کند، اما شادیهای او رنگ غم به خود میگیرند. او در عین حال از درد و رنج خود با دست زدن به سنگی یاد میکند و میداند که این کار او را نجات نخواهد داد. در پایان، او با دیدن حال دلشکسته و پریشان رنگ معشوق، از او میپرسد که حالش چطور است و او را در حال گریه میبیند.
هوش مصنوعی: موهایم بر سر سفید شده و چهرهام از دوری معشوق پر از خط و چین شده است، زیرا زیباییهای دنیا در دلم راکد و ویران است.
هوش مصنوعی: جانی که به عشق و عاطفه سرشار است، به گوش میگوید که کمتر به حرفهای دیگران گوش کن. و دل هم به خاطر غیرت و عشق به محبوب، به چشم میگوید که به چهرهاش نگاه نکن.
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشی، دستم را به سوی خوشی دراز کردم، اما به جای آن، غم و اندوه پایم را بست و رنگ غم به زندگیام آمد، ای مسلمانان!
هوش مصنوعی: دست من به سنگی برخورد کرد، میدانم که نمیتواند مرا نجات دهد، اما با این حال، کاملاً در آن غرق شدهام و همچنان به آن چنگ میزنم.
هوش مصنوعی: امروز که به دل خود رفتم، دیدم حال او چگونه است؛ چهرهاش زرد و رنگ پریده، لباسش پاره و فرسوده، و بدون هیچ وسعتی و یاری.
هوش مصنوعی: به او گفتم حالت چطور است، دلبر؟ او در جواب با صدای بلند از دوری ماه رخسارش، شروع به گریه کرد و به یاد دوستش اشک ریخت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین
فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست
فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین
فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا
[...]
ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین
نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین
کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه
چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
[...]
حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین
داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین
شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفتجفت
ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین
حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست
[...]
گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین
بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین
بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان
کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین
ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند
[...]
آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین
کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین
آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا
آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین
چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.