گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح میر ابوالهیجا منوچهر

 

چون شمال مهرگان اندر هوا پویا شود

زاغ گنگ اندر میان بوستان گویا شود

نار چون بیجاده گردد سیب چون مرجان شود

آب چون پیروزه گردد خاک چون مینا شود

هست هم دینار و هم دیبا گرامی از چه رو

[...]

قطران تبریزی
 

منوچهری » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳

 

هر که را شاه جهان بردارد و بنوازدش

در سخا گر قطره‌ای باشد چو صد دریا شود

آن نمی‌بینی که در باغ و چمن از خارها

در بهاران ز ابر نیسانی چه گل پیدا شود

منوچهری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰

 

از سر کو آن پری چون ناگهان پیدا شود

جای آن باشد که مردم در میان شیدا شود

من چنین دانم که باشد نسخه ای از روی او

صورتی از آینه خورشید اگر پیدا شود

ماه رویا، کی رسد در آفتاب روی تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

گرز خورشید جمالت ذره‌ای پیدا شود

هر دو عالم در هوایش، ذره‌سان دروا شود

شمع دیدارش اگر از نور تجلی پرتوی

افکند بر کوه، چون پروانه نا پروا شود

عاشق صادق چه داند کعبه و بتخانه چیست؟

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - در مدح سلطان اویس

 

وقت آن آمد که بلبل در چمن گویا شود

بهر گل گوید «خوش آمد» تا دل گل وا شود

غنچه غناج و شاخ شوخ رنگ آمیزی گل

این دم طاووس گردد و آن سر ببغا شود

روی گل برچین شود چون درنیارد چین برو

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

گر دلم در زلف پنهان کرده‌ای پیدا شود

مشک غمازست و این دزدی از او رسوا شود

ناحق افتادست زلفت در کف هر مدعی

چون بدست ما بیفتد حق بدست ما شود

ای صبا بر گوی امشب از زبان ما به شمع

[...]

کمال خجندی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

گر ز هجران چشم من زینگونه خون پالا شود

جای آن دارد که گرد من ز خون دریا شود

موعد وصل است فردا کاش چرخ تیزگرد

طی کند امروز را تا زودتر فردا شود

گرچه طوبی در علو از سدره سربالا کشد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

در دیار مصر اگر یوسف رخی پیدا شود

در خراسانم دل از سودای او شیدا شود

ور رسد اینجا خبر کافروخت شمعی رخ به شام

جان من پروانه سان از شوق ناپروا شود

کیست جز من آن کز اول پای در غوغا نهد

[...]

جامی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

یار از عاشق نمی باید که پروا شود

تا نه عاشق درد دل گوید نه او رسوا شود

ما دهان یار را از غنچه بهتر گفته ایم

غنچه هم این حرف خواهد گفت گر گویا شود

ماه من چون تو ملک خویی پری رخساره

[...]

فضولی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

بر قفا چشمت نمی افتد چو این در واشود

آن زمان درگاه بشناسی که صدرت جا شود

آن که او در کلبه احزان پسر گم کرد یافت

تو که چیزی گم نکردی از کجا پیدا شود

دوست دارد از غریبان ناله بیچارگی

[...]

نظیری نیشابوری
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

خصم گو ایمن نشین گر دست ما بالا شود

تیشه بر پا می‌زنیم آن دم که دست از ما شود

غنچه دلتنگیم یارب که هرگز نشکفد

جای غم پیدا شود گاهی که خاطر وا شود

صبر را خاصیت عمرست گویی کاین متاع

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۵

 

در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود

تیر کج چون از کمان بیرون رود رسوا شود

چون صدف هرکس که دندان بر سر دندان نهد

سینه اش بی گفتگو گنجینه دریا شود

اهل دل را صحبت بی نسبتان مهر لب است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۶

 

در دل هرکس که ذوق جستجو پیدا شود

قطره اش در عین گوهر واصل دریا شود

پرده بیگانگی باشد به قدر آشنا

وقت آن کس خوش که از خلق جهان یکتا شود

از زلیخای جهان بگریز تا هر جا دری است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۷

 

هر که پیوندد به اهل دل، به جان بینا شود

هر چه رزق طوطی از شکر شود گویا شود

حسن بالادست را مشاطه ای چون عشق نیست

سرو از آغوش تنگ قمریان رعنا شود

حلقه بر در کوفتن چون مار دلرا می گزد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۸

 

دل ز قید جسم چون آزاد گردد وا شود

چون حباب از خود کند قالب تهی دریا شود

قفل دل را نیست مفتاحی بغیر از دست سعی

سنگ زن بر سینه تا این در به رویت وا شود

گربه سنگ و آهن از چشم بدان گیرم پناه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۵

 

در سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود

تیر کج چون از کمان بیرون رود رسوا شود

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴

 

من در او میزنم امروز، باشد وا شود

گر تو داری صبر زاهد، باش تا فردا شود

میزنم بر شمع رویش خویش را پروانه‌وار

تا بسوزم در جمالش لای من الا شود

آب چشم آخر بخواهد بردنم تا کوی دوست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

ای خوش آن صبحی که چشمم بر جمالت وا شود

یا شب قدری که در کوی توام ماوا شود

بیش ازین ای جان نیارم صبر کردن در برون

بر درت چون حلقه سر خواهم زدن تا وا شود

هم در امروز از وصالم شربتی در کام ریز

[...]

فیض کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

کی دلت خوشحال با اندیشه دنیا شود؟!

خار خارت، کی گذارد غنچه دل وا شود؟!

عرصه دنیا که در وی عاقلان سرگشته اند

آن قدر جانیست یک دیوانه را صحرا شود

چون خیالاتست در چشمت، وجود این و آن

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷۷

 

گر تویی لیلی، ز حسنت کوهها دریا شود

ور منم مجنون، ز شورم شهرها صحرا شود

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲