گنجور

 
فضولی

یار از عاشق نمی باید که پروا شود

تا نه عاشق درد دل گوید نه او رسوا شود

ما دهان یار را از غنچه بهتر گفته ایم

غنچه هم این حرف خواهد گفت گر گویا شود

ماه من چون تو ملک خویی پری رخساره

نیست در روی زمین حالا مگر پیدا شود

میل پنهان تو با من هست عین لطف لیک

آه ازان لطفی کزو اظهار استغنا شود

تو کشیدی تیغ و من صد سیل بگشادم ز چشم

شد مقد غالبا عالم خراب از ما شود

پر غم او شد دل از ناصح مرا سودی نماند

غم مگر بیرون شود تا پند او را جا شود

پیش بی دردان فضولی سر بپای او منه

احتیاطی کن مبادا فتنه بر پا شود