گنجور

 
سلمان ساوجی

گرز خورشید جمالت ذره‌ای پیدا شود

هر دو عالم در هوایش، ذره‌سان دروا شود

شمع دیدارش اگر از نور تجلی پرتوی

افکند بر کوه، چون پروانه نا پروا شود

عاشق صادق چه داند کعبه و بتخانه چیست؟

هر کجا یابد نشان یار خود آنجا شود

در شب هجرش به بوی وعده فردای وصل

حالیا جان می‌دهم تا صبح تا فردا شود

صد هزار آیینه دارد شاهد مه روی من

رو به هر آیینه کارد جان درو پیدا شود

در سرم سودای زلف توست و می‌دانم یقین

کاین سر سودایی من، در سر سودا شود

خرقه سالوس بر خواهم کشید از سر ولی

ترسم این زنار گبری در میان رسوا شود

می‌زنندم بر درش، چون حلقه و من همچنان

همتی در بسته باشد تا که این در، وا شود

 
 
 
منوچهری

هر که را شاه جهان بردارد و بنوازدش

در سخا گر قطره‌ای باشد چو صد دریا شود

آن نمی‌بینی که در باغ و چمن از خارها

در بهاران ز ابر نیسانی چه گل پیدا شود

قطران تبریزی

چون شمال مهرگان اندر هوا پویا شود

زاغ گنگ اندر میان بوستان گویا شود

نار چون بیجاده گردد سیب چون مرجان شود

آب چون پیروزه گردد خاک چون مینا شود

هست هم دینار و هم دیبا گرامی از چه رو

[...]

امیرخسرو دهلوی

از سر کو آن پری چون ناگهان پیدا شود

جای آن باشد که مردم در میان شیدا شود

من چنین دانم که باشد نسخه ای از روی او

صورتی از آینه خورشید اگر پیدا شود

ماه رویا، کی رسد در آفتاب روی تو

[...]

سلمان ساوجی

وقت آن آمد که بلبل در چمن گویا شود

بهر گل گوید «خوش آمد» تا دل گل وا شود

غنچه غناج و شاخ شوخ رنگ آمیزی گل

این دم طاووس گردد و آن سر ببغا شود

روی گل برچین شود چون درنیارد چین برو

[...]

کمال خجندی

گر دلم در زلف پنهان کرده‌ای پیدا شود

مشک غمازست و این دزدی از او رسوا شود

ناحق افتادست زلفت در کف هر مدعی

چون بدست ما بیفتد حق بدست ما شود

ای صبا بر گوی امشب از زبان ما به شمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه