گنجور

 
جامی

گر ز هجران چشم من زینگونه خون پالا شود

جای آن دارد که گرد من ز خون دریا شود

موعد وصل است فردا کاش چرخ تیزگرد

طی کند امروز را تا زودتر فردا شود

گرچه طوبی در علو از سدره سربالا کشد

نیست حد او که با قد تو هم بالا شود

شمع رخ بنما که تا طاووس زرین بال خور

در تماشای تو چون پروانه ناپروا شود

خوش درآ در جلوه خوبی که تاوان برتو نیست

گر جهان پر فتنه یا آفاق پر غوغا شود

برق را مانی که چون پیدا شود ناگه ز دور

چشم کس ناگشته بر وی گرم ناپیدا شود

طوطی قدس است جامی از لب گوهرفشان

جای ده در شکرستانش که شکرخا شود