یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
دوست دشمن، مدعی داور، وفا تقصیر ما
چیست غیر از جان سپاری در رهش تدبیر ما
ازکمند حسن تدبیر رهائی چون کنم
چشم گوزچی، چه زنخ، زلف سیه زنجیر ما
ما که آن دیوار کوتاهیم کاندر ملک عشق
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
گفتی از بیداد روزی در فغان آرم ترا
هان مکن کاری که از افغان بجان آرم ترا
گاه دست غیر بوسم گاه پای پاسبان
تا به تقریبی سری به آستان آرم ترا
نیستی ذلت خطا خجلت گنه شرمندگی
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
صرف کار ناله کردم عمر چندین ساله را
یار یار دیگران شد خاک بر سر ناله را
سبحه از دستم ستد طفلی که از مشکین صلیب
بر میان زنار بندد زاهد صد ساله را
جان شیرین عرضه کردم بر دهانش لب گزید
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا
جان سپاری در رهش آخر به کار آمد مرا
با دارم تا شدم جزو جلال مدعی
در حریم قرب خواری اعتبار آمد مرا
در میان مرگ و هجرانم مخیر کرد عشق
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
زالتزام عقل شد دیوانگی حاصل مرا
بعد از این دیوانه خوان، بینی اگر عاقل مرا
بخت میمون بین که چون صیا سنگین دل مرا
نیم بسمل می فروشد می خرد قاتل مرا
با دلت کاش ای کمان ابرو بدل گردد دلم
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
در کف طفلان رها کردم دل دیوانه را
قال و قیل نو مبارک زاهد فرزانه را
تا نگه دارم شمار گردش پیمانه را
راست گویم دوست دارم سبحه صد دانه را
میکنم از سینه بیرون این دل دیوانه را
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
گم کنم در راه حی از گریه گفتم پی در آب
چشم تا برهم زدم یکباره گم شد حی در آب
محمل از رفتار ماند، ای آه مشعل بر فروز
تا ببینم ناقه از اشک که دارد پی در آب
دور کن دور از دلم دست آستین از دیده ام
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
خضر پنداری نهانی کرده قدری می در آب
ورنه کی بودی بقای زندگانی کی در آب
نیستم ماهی، سمندر نیز، لیک از چشم و دل
رفت ایامم در آتش، گشت عمرم طی در آب
مردم چشم مرا گر خانه ویران شد چه شد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
بعد مردن بر کف از لوح مزارم سنگهاست
تا قیامت با زمین و آسمانم جنگهاست
گاهم از چشم سیه گه لعل میگون ره زنند
لعبتان را در فنون دلربایی رنگهاست
پای جهدم در بیابان طلب فرسوده شد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
از قد و رخسار و لب طوبی و خلد و کوثر است
یا رب این بستان مینو یا بهشت دیگر است
دور ساقی متفق از دور گردون خوشتر است
کآفتاب و ماه چرخ او شراب و ساغر است
نام خشت خم مبر زاهد که بر نارم گرفت
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
بسکه شب ها آتشم از تاب دل در بستر است
کس نداند کین منم یا توده خاکستر است
آه آتش زای من با باد استغنای تو
چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصر است
محفلی دارم به سامان طرب دور از تو لیک
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
نشئه می نغمه نی دیگران را خوش که بس
نفس ما را خون دل دمساز و افغان هم نفس
صد سوالت جز بدان کش کس... نیست
می نیاید یک جواب از هیچ سو وز هیچ کس
طایری کز بیضه در دام اوفتد ناید شگفت
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
بسته شد راه تفرج باغ را از پیش و پس
ناگوارا رامش بستان، خوشا رنج قفس
بر رخ آری بسته خوشتر بوستانی کاندر او
لاله و گل باز نشناسد کسی از خار و خس
دوده شمع است و آتش توده کاه است و باد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
روزها شب ها به دوران تو شد طی آسمان
یک سحر شام مرا کی بود در پی آسمان
گفته ای از مهر می خواهی ز کینت بگذرم
گر بدینسان بگذری نی آسمان نی آسمان
چت گشاید زاینکه هر کو با من بیچاره بست
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
منت ایزد را که بر شرع نبی اقرار من
این گواهی بس که زاهد میکند انکار من
در خراباتش به جامی بارها کردم گرو
تا نپنداری سعادت نیست در دستار من
میکده کردم بنا کو بانی بیت الحرام
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
عکس آن رخسار و قامت تا در آب آورده ای
عکس خوبان راست سرو از آفتاب آورده ای
چرخ ماه از آفتاب آورد و تو از جام و چهر
بر خلاف چرخ از ماه آفتاب آورده ای
زان خط ام خون ریزد از مژگان و خیزد ای شگفت،
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
چهره آذرگون ز آذرگون شراب آورده ای
آب کار دلبری از کار آب آورده ای
زآن دهانم دیده دریا کردی و گوئی که کرد
این تو به دانی که دریا از سراب آورده ای
کرده ای تاراج هشیاران و مست افتاده ای
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶
ماه چاه نخشب خم در نقاب ساغر است
یا به چینی پرده در خاقان چین را دختر است
بس که شبها آتشم از تاب دل در بستر است
کس نداند کاین منم یا تودهٔ خاکستر است
زلف آن بر روی او یا مجمر اندر آذر است
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷
فتح ملوک از سپه است ای سپاه خط
چون شد که شاه حسن شکستن ز لشکر است
شد سینه ام چو پهلوی دارا ز موج خون
و آن دل به جای خویش چو سد سکندر است
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵
با تو سیمینتن به سنگم گر خریدار آورند
مفت نستانم اگر یوسف به بازار آورند