گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

سرو سیمینی و بار سرو سیمین آفتاب

جفت لاله ماه داری جفت نسرین آفتاب

آفتاب و ماه جفت لاله و نسرین که دید

یا کسی دیده ست بار سرو سیمین آفتاب

هیچ کس را نیست جز زلفین دلبند تو را

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

چند بارم بر فراق دلبران از دیده آب

چند باشم آتش تیمار خوبان را کباب

تاسرشکم بیشتر شد صبر من کمتر شدست

راست پنداری مگر من صبر می بارم نه آب

طبع و دستم با دو چیز اندر جهان الفت گرفت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

دولت سلطان ما فرمان یزدان آمده ست

هر چه سلطان خواست زین دولت همه آن آمده ست

هر زمان یزدانش عز نو دهد در مملکت

تا سر تیغش معز دین یزدان آمده ست

از سلاطین جهان هرگز نیامد در وجود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

تا دلم در دست آن سیمین بر سنگین دل است

زیر پای من ز آب چشم و خون دل گل است

جز جفای من نگردد در دل سنگین او

بر ندارد سنگ خارا آنچه او را در دل است

نیست نرمی در دلش با دیده پرآب من

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند

نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند

عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا

بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند

نرگسش چشم است و سروش قد و خوبان نام او

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

این پری رویان که با زلف پریشان آمدند

آدمی را اصل و فرع فتنه ایشان آمدند

عاشقان را با سر کار پریشان کرده اند

تا به میدان با سر زلف پریشان آمدند

از رخ رنگین قرین آذر برزین شدند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

سبزه ها چون نقش دیبا دلبر و زیبا شدند

ابر دیباباف شد تا سبزه ها دیبا شدند

قطره باران به اشک دلبران ماننده شد

راغها چون روی دلداران از آن زیبا شدند

عاشقان را عاشقی گر واله و شیدا کند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

آنکه رویت را به حسن روی شیرین آفرید

زان لب شیرین غذای جان شیرین آفرید

مشک و شب را زینت آن زلف پر آشوب کرد

وز من و تو نایب فرهاد و شیرین آفرید

آفرینش را ز روی خوب تو تشریف داد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

سرو سیمینی و سیمین سرو را یاقوت بار

جزع من بی سیم و بی یاقوت تو یاقوت بار

گرنه قوت از دیده یاقوت بار من گرفت

پس چرا آورد سیمین سرو تو یاقوت بار

سرو و یاقوتت چو قوت از دیده من یافتند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

ای رخ و زلفین تو در فتنه دام روزگار

کرده ام در عشق تو دل را به کام روزگار

روزگار ار روز و شب باشد رخ و زلفین تو

روزگاری دیگرند ای من غلام روزگار

لاجرم چون روزگار از جور ناسایی دمی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹

 

گر نبودی ماه را بر آسمان هر مه محاق

ماه خواندندی تو را خلق زمین بر اتفاق

آسمان از دیده من در حسد باشد که هست

از جمال تو مراد در دیده ماه بی محاق

ماه اگر بر آسمان باشد من اینک بر زمین

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

لعبت لاغر میانی دلبر فربه سرین

قامتت را سرو جفت و صورتت را مه قرین

سرو بالایی و مه سیما و جز من کس ندید

ماه را لاغر میان و سرو را فربه سرین

سرو کی دارد زبان و اندر زبان شیرین سخن

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

ای زرخسار تو در دی تازه گلزار آمده

با بهار تو بهار نو پدیدار آمده

از بهار چهره تو وزگل رخسار تو

دل چو بلبل وقت گل در ناله زار آمده

عشق من در خوردن آن گلزار و رخسار آمده است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹

 

نیکوی بر توست عاشق دیگران بر نیکوی

نیکوی بد خو کند معذوری اندر بدخوی

من که بر تو عاشقم با من نسازی پس مساز

همچنین با نیکوی کت عاشق آمد نیکوی

کار شیران ناید از آهو و بر من عشق تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

گر دل و دلبر مرا دایم به فرمان باشدی

درد عشقم را از او صد گونه درمان باشدی

بند صبر و درد عشق من نگشتی سست و سخت

گرنه دلبر سخت جور و سست پیمان باشدی

گر دلم در بند آن زلف پریشان نیستی

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

تا زبرج حوت آهنگ حمل کرد آفتاب

در حمل در هر نباتی صد عمل کرد آفتاب

هر دو شاخی بر کمر بستند چون جوزاکمر

تا سریر شاهی از برج حمل کرد آفتاب

در میان زاغ و بلبل مشکلی افتاده بود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

ابر فروردین فرو شوید همی رخسار گل

وقت دیدار گل آمد حبذا دیدار گل

خرما روزا که ما را تازه و روشن شده ست

عشق با دیدار باغ و دیده با رخسار گل

گر ز شادی روی ما چون گل نباشد عیب چیست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶

 

آب رویم برده ای و آتش اندر من زده

من چو داغ از داغ عشق تو در آتش تن زده

آینه بردار و بنگر تا ز روی و موی خویش

آتشی با دود بینی آتش اندر من زده

خرمن صبرم بدان بر باد شد کز زلف تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

روی من چین از فراق آن نگار چین گرفت

عیش من تلخی ز عشق آن لب شیرین گرفت

این دل ناشاد من زان زلف چون شمشاد او

آن همی گیرد که فرهاد از غم شیرین گرفت

گر در آتش هیچ کس مسکن نگیرد پس چرا

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

عید خوبان را چو روی خویشتن آراسته است

راست پنداری ز رویش عید عیدی خواسته است

گر جمال عید، عالم را بیاراید رواست

عید را باری جمال روی او آراسته است

خاک راه از بوی زلفش پر نسیم عنبر است

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۲
sunny dark_mode