گنجور

 
ادیب صابر

این پری رویان که با زلف پریشان آمدند

آدمی را اصل و فرع فتنه ایشان آمدند

عاشقان را با سر کار پریشان کرده اند

تا به میدان با سر زلف پریشان آمدند

از رخ رنگین قرین آذر برزین شدند

وز لب شیرین شریک آب حیوان آمدند

زلفشان چو زنگیان پاسبان بر گرد رخ

راست گویی گنج خوبی را نگهبان آمدند

گرچه آمد زلفشان را صد هزاران پیچ و تاب

حسن و ملح و زیبشان صد بار چندان آمدند

تابهای جعد ایشان حلقه های زلفشان

بی گنه دلهای ما را بند و زندان آمدند

عابدان را غمزه هاشان آفت دلها شدند

عاشقان را آفت اسرار پنهان آمدند

دیده از دیدارشان با لعل و مرجان شد قرین

کان لب و دندان قرین لعل و مرجان آمدند

در خم زلفین چوگان شکل عنبر بویشان

گوی کردم دل چو با چوگان به میدان آمدند

خوب دیدارند ایشان گشت میدان چون بهشت

تا به میدان با نشاط گوی و چوگان آمدند

راست پنداری ز بهر رسم استقبال شاه

نزد ما از روضه فردوس رضوان آمدند

عادل دنیا علاءالدین که عدل و دین او

ناصر شرع رسول و دین یزدان آمدند

آفتاب ملک و ملت کز برای طاعتش

اختران چون بندگان در زیر فرمان آمدند

رایت عالیش کز ایران به توران بازگشت

فر و پیروزی ز ایران باز توران آمدند

تخت سلطان زمین بر آسمان شد از شرف

چون بشارتهای او در گوش سلطان آمدند

تا زمین از عهد و پیمانش نگردد بعد از این

اختران آسمان در عهد و پیمان آمدند

همت و قدرش سرافلاک را افسر شدند

سیرت و رسمش تن انصاف را جان آمدند

بر امید دیدن دیدار میمون مرکبش

رهروان را کوه و صحرا باغ و بستان آمدند

تا به عالی مرکب او ره نیابد گرد راه

ابرها لولو نثار و گوهر افشان آمدند

مرکبان را از نشاط راه استقبال او

زیر نعل از سنگ ها لعل بدخشان آمدند

وز نشاط آنکه در ره صید یوز او شوند

آهوان یوز دشمن در بیابان آمدند

وان جماعت را که از غم دیده ها با گریه بود

منت ایزد را که با لبهای خندان آمدند

وهم او و سهم او و عزم او و حزم او

دردهای ملک را دارو و درمان آمدند

رای و تدبیرش که (با) تقدیر ایزد محکمند

کشتزار مملکت را ابر و باران آمدند

گرچه استادند و دانا عقل پاک و فهم تیز

پیش عقل و فهم او شاگرد و نادان آمدند

اندر آن موضع که دیوان را سلیمانی نبود

فر او و مهر او مهر سلیمان آمدند

دولت و اقبال غایب گشته از اوطان خویش

در پناه رایت او باز اوطان آمدند

ای خداوندی که ایام تو و اوقات تو

مصحف اقبال را آیات فرقان آمدند

چون تو را دیدند صدق و عدل بوبکر و عمر

مونست علم علی و حلم عثمان آمدند

تاج شاهان آمدی و شاعران را از شرف

بیتهای مدحت تو تاج دیوان آمدند

تا در ایوان آمدی وز رنج ره فارغ شدی

عدل و فضل و داد و دین با تو در ایوان آمدند

تا دل میر خراسان شاد گشت از آمدنت

بر دلش دشوارهای گیتی آسان آمدند

هر خراسانی ز دشواری به آسانی رسید

تا سپاه و موکب تو در خراسان آمدند

تا به ما باز آمدی گویی پس از عهد دراز

فر و زیب و حسن یوسف باز کنعان آمدند

قبه الاسلام را کاندر دیانت اهل او

قبله اسلامیان و قطب ایمان آمدند

خسروا پیری و ضعفند آمده مهمان من

صد بلا بر جان من زین هر دو مهمان آمدند

عذر استقبال من بپذیر کز پیری و ضعف

در تن و در جان من صدگونه نقصان آمدند

هیچ بد عهدم مخوان زیرا زبان و لفظ من

جان و جاهت را ثناگو و دعا خوان آمدند

تا طبایع در مراتب برتر از آتش نیند

تا کواکب جز منازل زیر کیوان آمدند

باد چون کیوان و آتش عمر بی پایان تو

کز تو عمر و عهد بیدادی به پایان آمدند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode