گنجور

 
ادیب صابر

آنکه رویت را به حسن روی شیرین آفرید

زان لب شیرین غذای جان شیرین آفرید

مشک و شب را زینت آن زلف پر آشوب کرد

وز من و تو نایب فرهاد و شیرین آفرید

آفرینش را ز روی خوب تو تشریف داد

آفریننده بدین خوبی تو را زین آفرید

غم به جانم ره نیابد چون ببینم روی تو

کز رخت جان آفرین داروی غمگین آفرید

آفتاب آل تکسینی و گویی کردگار

راحت و تسکین من در آل تکسین آفرید

گرچه تسکین نافرید اندر سر زلفت خدای

جان و دل را در سر زلف تو تسکین آفرید

زلف مشکینت شفای جان مسکین من است

راحت من خواست آنکو زلف مشکین آفرید

وانکه در چین آفرید انواع صورتهای خوب

در خراسان از جمالت صورت چین آفرید

باز چون داری مرا از باغ رویت گر خدای

گل به باغ اندر ز بهر دست گل چین آفرید

صانع از رخسار و چشم و عارض تو در جهان

گل پدید آورد و نرگس کرد و نسرین آفرید

وز پی تشبیه آن شیرین لب و دندان تو

بر زمین و آسمان یاقوت و پروین آفرید

ایزد از بهر دل یعقوب یوسف گم شده

هم به حسن روی یوسف ابن یامین آفرید

چون تو از من گم شدی شبها دل و چشم مرا

از خیال روی خوب و زلف پرچین آفرید

هر چه کز وی جان فزاید قدرت جان آفرین

از برای جان صدرالموسویین آفرید

عمده اسلام و مجددین ابوالقاسم علی

کایزد از وی عز شرع و قوت دین آفرید

نافرید از هیچ زن مردی به جود و مجد او

آنکه در عالم زن و مرد نخستین آفرید

بر اجلا چون جلالت آل یاسین را نهاد

از چنو صدری جلال آل یاسین آفرید

از برای قرب جدش قاب قوسین راست کرد

گرز بهر قرب موسی طور سینین آفرید

چون زبانها را دعای خیر او تعلیم داد

در دهان ما زبان از بهر آمین آفرید

زو خلافت را نظام افزود و در فضلش سرشت

آن که آدم را خلیفت خواند و از طین آفرید

آفرینش را صلاح اندر وجود او نهاد

آنکه عالم را صلاح اندر سلاطین آفرید

در دیار نیکخواه او به احسان قدیم

حالها بر مقتضای حسن و تحسین آفرید

در تبار بدسگال او ز بهر قطع نسل

هر زن و هر مرد را خنثی و عنین آفرید

در ازل چون حلم و لطفش را همی موجود کرد

زین هوای طایف و زان کوه غزنین آفرید

سید شرق است و یزدان ذکر فضلش را بساط

از زمین شرق تا چین و فلسطین آفرید

آفریننده که از بهر صلاح بندگان

روز و شب را پیشکار مدت و حین آفرید

تا سخن را نظم مدحش رسته گوهر کند

خاطر اهل سخن را گوهر آگین آفرید

ای خداوندی که صنع صانع از بهر ثنات

عقل ما را قابل تعلیم و تلقین آفرید

چون دلیل نیک و بد در مهر و کینت بسته دید

عفو و خشمت را قضا در مهر و در کین آفرید

تا نشان کین تو در بحر و بر پیدا بود

صانع اندر بحر و بر ثعبان و تنین آفرید

تا بد اندیشانت نخرامند چون طاوس و کبک

از شکوه حشمت تو باز و شاهین آفرید

دوستانت را مقام از روضه رضوان گزید

دشمنانت را مکان در سجن و سجین آفرید

وز سواران سخن در خلقت تو درج کرد

هر صفت کان در سوار صف صفین آفرید

آفریده زآفرین محضی و اعدات را

آفریننده زمحض خزی و نفرین آفرید

مسند و زین از تو حرمت یافتند ایرا خدای

در جلال تو جمال مسند و زین آفرید

راست پنداری جهانبان در سر کلکت نهاد

سطوتی کان در سر شمشیر و زوبین آفرید

حکم یزدانی مگر زان رای نورانی سرشت

نور بینایی که در چشم جهان بین آفرید

شاه عقل پاک را فرزین ز رای پاک توست

آفرین بر صنع آن کاین شاه و فرزین آفرید

عقل چون کیوان قدرت را بدید اقرار کرد

کایزد آن جرم رفیع از رفعت این آفرید

تا جهانبان عز و تمکین مشک و عود و حسن را

در جهان از ترک و هند و چین و ماچین آفرید

عز و تمکینت زیادت باد کایزد در جهان

عرض پاکت را سزای عز و تمکین آفرید