گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

خدا حاضر خدا ناظر چه در باطن چه در ظاهر

نظر در دید او عاجز زبان در مدح او قاصر

خبرداران عالم را یکایک باخبر گشتم

نبود از او کسی آگاه، او از جملگی مخبر

در این برزخ اسیر ماسوای خود نگردانی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

اگر چون خضر می‌بخشند جان را بر شهیدانش

خیالی غیر جانبازی نباشد در شهیدانش

دهان زخم از خون خشک ناگردیده برخیزند

کجا لب‌تشنگی بینند در محشر شهیدانش

خمارآلودهٔ می را به شیرینی نباشد دل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

من و آن قامت شوخی که در هنگام جولانش

نشاند سرو را در خاک، اول تیر مژگانش

به هنگام تبسم معجزانگیز است آن لب ها

که گویا می چکد آب حیات از لعل خندانش

چه بی رحم است چشم فتنه انگیز کماندارش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

خط سبزی تماشا کردم از رخسار گلگونش

نخواندم لیکن از انداز پی بردم به مضمونش

مدان آسان طریق خانهٔ دیوانه ای عاقل

که می آید برون از عهدهٔ یک بر مجنونش؟

سیه ماری است زلف او که در تدبیر تسخیرش

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

زند بر ابر نیسان طعن خشکی گوهر عاشق

محیطی را نیارد در نظر چشم تر عاشق

بریدن ها نمایان است از غیر تو ای بدخو

که نقش بوریا باشد به پهلو جوهر عاشق

ز بالینش چه گویم کوه را سرگشته می سازد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

 

برون می آورد از دل کدورت را می نابم

تدارک می کند تلخی هجران را شکر خوابم

من از آن جوهر ذاتی که دارم کم نمی گردم

چه شد چون تیغ، گردون گر در آتش می دهد آبم

به زلفش گر ندارم نسبتی خود از چه رو طالع

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

گذشتم از سر جان سوی جانان بیشتر رفتم

من این ره را ز پای افتادم و بی درد سر رفتم

فزونتر می شود غم هر که در تدبیر می افتد

زدم چون دست و پا از وهم در گل بیشتر رفتم

ز روی سنگ نقش کنده هرگز برنمی خیزد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

به چوگانش اگر سر گو نمی‌کردم چه می‌کردم

اگر جان خاک راه او نمی‌کردم چه می‌کردم

نه عالم آن وفا دارد نه جنت آن صفا دارد

اگر جان بر سر آن کو نمی‌کردم چه می‌کردم

پی اثبات شمشیری که خونم ریخت آن بدخو

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

به غیر از دانهٔ دل ز آب چشمش سبزتر دارم

نه هر تخمی که کردم زیر خاک امید بردارم

مرا در راه تقدیر و قضا تسلیم باید بود

که از او هر چه بینم دست بر بالای سر دارم

سراغ دل به غیر از موی او از کس نمی گیرم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

چو بلبل از خس و خار چمن کاشانه‌ای دارم

برای برق حسن گل عجایب‌خانه‌ای دارم

نه در شهر است آرامش نه در صحراست تمکینش

نمی‌دانم چه سازم خاطر دیوانه‌ای دارم

تو مشغولی به خویش ای زاهد و من فارغم از خود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

به دل، ‌داغ غم عشق بت پرکینه ای دارم

نه داغ است این که از جان رونما آیینه ای دارم

چو مشکم نکهت «فقر سواد الوجه» می آید

از آن چون نافه بر تن خرقهٔ پشمینه ای دارم

تو ای زاهد ملمع کرده ای دلق ریایی را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

به بوی زلف جانان پیچ و تاب ساکنی دارم

چو بخت خویشتن امروز خواب ساکنی دارم

ز سردی های اوضاع فلک طبعم نمی جوشد

در این مینای سنگین دل شراب ساکنی دارم

نمی ریزم به روی خاک هر در اشک حاجت را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

تنی چند بید لرزان و روان ساکنی دارم

زمین بی قرار و آسمان ساکنی دارم

نمی آید ز ضعف تن، خدنگ آه من تا لب

که از دست توانایی کمان ساکنی دارم

چو گل در غنچهٔ طبعم به صد رنگ است حرف اما

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

به گرد کوی جانان های های ساکنی دارم

چو پای مور در این ره صدای ساکنی دارم

رفاقت با چو من مشکل بود کس را در این وادی

که دستی بر کمر چون کوه و پای ساکنی دارم

به هر دم [آرزویی] سد راه خویش می بینم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

نگیرم گوشه از راه خدنگت گر گمان باشم

زمین بوس تو می آرم بجا گر آسمان باشم

خبردار از تو می گردم چو از خود بی خبر گردم

نشانت می توانم داد چون من بی نشان باشم

سرافرازی توانم کرد با گردون در این میدان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

ندارد منت بار لباس از هیچ کس دوشم

نباشد چون کمان غیر از خدنگ غم در آغوشم

چو افلاطون به وحدت سال ها در خم کنم مسکن

چو می با خام طبعان و هواخواهان نمی جوشم

به چندین جامهٔ ارزق که ای زاهد به برداری

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

به روی سینه سیل اشک باز از دیده برگردان

بزن جاروب مژگان را و از دل گرد غم بنشان

اگر خواهی به چشم کم نبیند هر که پیش آید

چو تیغ مغربی شو از لباس عاریت عریان

مکن عیبم اگر تبعیت مردم نمی سازدم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

چه سرها از یقین شد گوی در میدان درویشان

به بازی هم نشد خم هیچ گه چوگان درویشان

چو شاهان ستمگر یوم دین در دست مظلومی

نخواهد شد گریبان، گوشهٔ دامان درویشان

بود خورشید، داغ و برق، آه و ماه، نور دل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

بیفتی گر ز پا در راه دل سر می‌توان گشتن

نهی گر سر به پای خویش سرور می‌توان گشتن

چو ابراهیم فرزندی مگر آید برون ز این در

به آن امید، سالی چند آذر می‌توان گشتن

بزن بر خاک، در راه یقین یکبارگی خود را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

به آن سرو سهی‌قد یاد صهبا می‌توان کردن

به آن پیمان‌شکن عیش دو بالا می‌توان کردن

صفای سینهٔ عشاق را منکر که می‌گردد

بر این کاغذ، محبت‌نامه انشا می‌توان کردن

اگرچه بوسه زان لب آرزو کردن خطا باشد

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode