گنجور

 
سعیدا

به غیر از دانهٔ دل ز آب چشمش سبزتر دارم

نه هر تخمی که کردم زیر خاک امید بردارم

مرا در راه تقدیر و قضا تسلیم باید بود

که از او هر چه بینم دست بر بالای سر دارم

سراغ دل به غیر از موی او از کس نمی گیرم

که ز این گم گشته،‌ زلف او خبر دارد خبر دارم

دلم آیینهٔ حق است من عکس جمال او

چو با من او نظر دارد منش با او نظر دارم

سعیدا از رخ خورشید مانندش نمی ترسم

ز زلف و کاکل و چشم سیاه او حذر دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode