گنجور

 
سعیدا

چو بلبل از خس و خار چمن کاشانه‌ای دارم

برای برق حسن گل عجایب‌خانه‌ای دارم

نه در شهر است آرامش نه در صحراست تمکینش

نمی‌دانم چه سازم خاطر دیوانه‌ای دارم

تو مشغولی به خویش ای زاهد و من فارغم از خود

تو تسبیحی به کف داری و من پیمانه‌ای دارم

حکایت‌های من از پا دراندازد جهانی را

ز سر گر بگذری از سرگذشت افسانه‌ای دارم

از آن سررشتهٔ کارم سری بر روشنی دارد

که همچون شمع، من در سوختن پروانه‌ای دارم

در آن وادی که مجنونش منم ای سیل بی‌منت

گذارت گر بدان جا اوفتد ویرانه‌ای دارم

شکستی دل سعیدا را و با بیگانه‌ای می خوردی

نگفتی هیچ از خود بی‌خبر دیوانه‌ای دارم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
قدسی مشهدی

..............................

..............................انه‌ای دارم

مخندید ای حریفان گر شمردم از شما خود را

نیم گر مست، باری گریه مستانه‌ای دارم

ز چنگ من صبا زلفش نگیرد چون به آسانی؟

[...]

مشتاق اصفهانی

دلی سرگرم شوق از جلوه مستانه‌ای دارم

ز شمع قامتی آتش بجان پروانه‌ای دارم

خراب‌آباد عالم را منم آن جعد سرگشته

که هر روز آشیان در گوشه ویرانه‌ای دارم

چه کوشم از پی روزی به من خواهد رسید آخر

[...]

حزین لاهیجی

خراباتی‌نژادم دلق شیادانه‌ای دارم

صراحی در بغل، در آستین پیمانه‌ای دارم

به ناقص‌فطرتان بخشیده‌ام دنیا و عقبا را

گدای کوی عشقم همت مردانه‌ای دارم

ز جانان می‌گریزم، شور استغنا تماشا کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه