برون می آورد از دل کدورت را می نابم
تدارک می کند تلخی هجران را شکر خوابم
من از آن جوهر ذاتی که دارم کم نمی گردم
چه شد چون تیغ، گردون گر در آتش می دهد آبم
به زلفش گر ندارم نسبتی خود از چه رو طالع
گهی دارد پریشان گه مشوش گاه بیتابم
اگر بادم برد پیچیده خواهد برد خاکم را
وگر سیلم برد می افکند در دست گردابم
اگر تیغم زنی بر سر چو کوه از جا نمیجنبم
چو یوسف میروم گر افکنی در چاه سیمابم
سعیدا جز حضور دل عبودیت نمی دانم
از آن روزی که شد ابروی جانان طاق محرابم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق و دردهای عاشقانه سخن میگوید. شاعر از کدورتها و تلخیهایی که تجربه کرده، سخن میگوید و به یاد معشوق و تأثیر او بر زندگیاش میافتد. او به قدرت پایدار خود در برابر ناملایمات اشاره کرده و میگوید که به رغم مشکلات، همچنان به عشق و عبودیتی که نسبت به معشوق دارد، پابند است. همچنین، نمادهایی از استقامت، درد و زیبایی عشق را به تصویر میکشد و به نوعی در جستجوی وصالی معنوی و عاطفی است.
هوش مصنوعی: نگرانیها و دلخوریهای درونم را از بین میبرد و با نوشیدنی دلپذیرم، تلخی جدایی را به شیرینی تبدیل میکند.
هوش مصنوعی: من هرگز از ویژگیهای درونی خود کاسته نمیشوم، حتی اگر مانند تیغی که در آتش قرار میگیرد، از من سختی و مشقتی بکشند.
هوش مصنوعی: اگرچه به زلف او هیچ نسبتی ندارم، اما نمیدانم چرا گاهی سرنوشت من را پریشان و گاهی مضطرب میکند.
هوش مصنوعی: اگر باد من را ببرد، خاک من را هم خواهد برد، و اگر سیل من را ببرد، در چنگال گرداب قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: اگر به من ضربهای بزنی، همانند کوه محکم و ثابت خواهم ماند و هیچگاه جابجا نخواهم شد. حتی اگر مرا به چاه بیندازی، به زیبایی و درخشندگی خود ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: از زمانی که ابروی محبوب مانند قوس محراب در آمد، جز حضور قلب و بندگی، هیچ چیز دیگری را نمیشناسم و زندگیام پر از سعادت شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
[...]
دلِ گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم
همان به تر که بر دنبالِ مرغِ رفته نشتابم
دم از من بر نمی آید غم از من بر نمی گردد
ملول از جمعِ حُسّادم نفور از منعِ بوّابم
توانم چاره یی کردن دمی با خود برآوردن
[...]
به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم
به خاک پای تو یعنی، سرم کز سر گذشت آبم
به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت
[...]
به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم
بروی مهوش والا که من از شده در تابم
بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم
[...]
حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم
زبان مار شد از مستی غفلت رگ خوابم
به گرد من رسیدن کار هر سبک جولان
که از دریا غبارآلود بیرون رفت سیلابم
چنان ناسازگاری ریشه دارد در وجود من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.