فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۴
بیاری و رسوا کنی دوده را
برانگیزی آن کین آسوده را
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۴
زبهر زن و زاده و دوده را
بپیچد روان مرد فرسوده را
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۷
پیامی فرستاد پرموده را
مر آن مهتر کشور و دوده را
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۴
همه بنده کردی تو این دوده را
زتو یافتم پور گمبوده را
عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۷ - نامه فرستادن زال زر به نزدیک ارجاسپ گوید
چرا کشتی این پیر فرتوده را
جهان دیده و دهر پیموده را
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۱ - داستان پادشاه نومید و آمرزش یافتن او
باز هِل این فرشِ کهنپوده را
طرح کن این دامن آلوده را
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
هرگز مه آزمای دگر آزموده را
زیرا محل بوده نباشد نبوده را
گر جاهلی ستایش جاهل کند ولی
نتوان ستود پیش خرد ناستوده را
بر هر کس اعتماد مکن زان که هرزه گوی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
جانا، به پرسش یاد کن روزی من گم بوده را
آخر به رحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را
ناخوانده سویت آمدم، ناگفته رفتی از برم
یعنی سیاست این بود فرمان نافرموده را
رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
تلخ است بیتو صبر، دل غم فزوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
ای ناله همدمی کن و از آب چشم من
بیدار ساز دیده بختِ غُنوده را
دل شد رمیده سر زلف تو، وز کمند
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ساقیا بیدار گردان چشم خوابآلوده را
باده نوش و نقل کن دلهای خونپالوده را
لاله از حد میبرد مستی و گل تر دامنی
خیز و در جام شراب انداز مشک سوده را
گر گناهی نیست در مستی ثوابی نیز نیست
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵
جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را
شادی بود محال دل غم فزوده را
زاری چه سود شب همه شب بر در حبیب
از گریه نیست فایده بخت غنوده را
از ما صلاح و زهد چه جویی تو ای فقیه
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
سازد خموش تا من حسرت فزوده را
گوید شنیده ام سخن ناشنوده را
رنجیده بی گنه ز من آن تند خو و من
دارم صد انفعال، گناه نبوده را
دل جمع کرده از گله ام، بس که پیش او
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
عشق تو برد هوش من غم فزوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
صد حرف گفته ای به من از خویش زان دهان
باور نمی کنم سخنان شنوده را
در خاک هم ز حیرت رویت، شهید عشق
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
از کف نمی دهد دل آسان ربوده را
دیدیم زور بازوی ناآزموده را
من در پی رهایی و او هر دم از فریب
بر سر گره زند گره ناگشوده را
دل در امید مرهم و این آهوان مست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را
سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را
در درون همچون عنب شد خوشه اشکم گره
بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را
گوش ها کر گشت و یارب یاربم کاری نکرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
می کند پامال، تن آخر دل آسوده را
می شود دامن کفن این پای خواب آلوده را
جز پشیمانی ندارد حاصلی طول امل
چند پیمایی مکرر این ره پیموده را؟
آن که دارد آرزوی راه بی پایان عشق
[...]