چو بگذشت یک چندگاه این چنین
پس آگاهی آمد بدربان ازین
نهفته همه کارشان بازجست
بژرفی نگه کرد کار از نخست
کسی کز گزافه سخن راندا
درخت بلا را بجنباندا
نگه کرد کو کیست و شهرش کجاست
بدین آمدن سوی توران چراست
بدانست و ترسان شد از جان خویش
شتابید نزدیک درمان خویش
جز آگاه کردن ندید ایچ رای
دوان از پس پرده برداشت پای
بیامد بر شاه ترکان بگفت
که دختت ز ایران گزیدست جفت
جهانجوی کرد از جهاندار یاد
تو گفتی که بیدست هنگام باد
بدست از مژه خون مژگان برفت
برآشفت و این داستان باز گفت
کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود
کرا دختر آید بجای پسر
به از گور داماد ناید بدر
ز کار منیژه دلش خیره ماند
قراخان سالار را پیش خواند
بدو گفت ازین کار ناپاک زن
هشیوار با من یکی رای زن
قراخان چنین داد پاسخ بشاه
که در کار هشیارتر کن نگاه
اگر هست خود جای گفتار نیست
ولیکن شنیدن چو دیدار نیست
بگرسیوز آنگاه گفتش بدرد
پر از خون دل و دیده پر آب زرد
زمانه چرا بندد این بند من
غم شهر ایران و فرزند من
برو با سواران هشیار سر
نگه دار مر کاخ را بام و در
نگر تا که بینی بکاخ اندرا
ببند و کشانش بیار ایدرا
چو گرسیوز آمد بنزدیک در
از ایوان خروش آمد و نوش و خور
غریویدن چنگ و بانگ رباب
برآمد ز ایوان افراسیاب
سواران در و بام آن کاخ شاه
گرفتند و هر سو ببستند راه
چو گر سیوز آن کاخ در بسته دید
می و غلغل نوش پیوسته دید
سواران گرفتندگرد اندرش
چو سالار شد سوی بسته درش
بزد دست و برکند بندش ز جای
بجست از میان در اندر سرای
بیامد بنزدیک آن خانه زود
کجا پیشگه مرد بیگانه بود
ز در چون به بیژن برافگند چشم
بچوشید خونش برگ بر ز خشم
در آن خانه سیصد پرستنده بود
همه با رباب و نبید و سرود
بپیچید بر خویشتن بیژنا
که چون رزم سازم برهنه تنا
نه شبرنگ با من نه رهوار بور
همانا که برگشتم امروز هور
ز گیتی نبینم همی یار کس
بجز ایزدم نیست فریادرس
کجا گیو و گودرز کشوادگان
که سر داد باید همی رایگان
همیشه بیک ساق موزه درون
یکی خنجری داشتی آبگون
بزد دست و خنجر کشید از نیام
در خانه بگرفت و برگفت نام
که من بیژنم پور کشوادگان
سر پهلوانان و آزادگان
ندرد کسی پوست بر من مگر
همی سیری آید تنش را ز سر
وگر خیزد اندر جهان رستخیز
نبیند کسی پشتم اندر گریز
تو دانی نیاکان و شاه مرا
میان یلان پایگاه مرا
وگر جنگ سازند مر جنگ را
همیشه بشویم بخون چنگ را
ز تورانیان من بدین خنجرا
ببرم فراوان سران را سرا
گرم نزد سالار توران بری
بخوبی برو داستان آوری
تو خواهشگری کن مرا زو بخون
سزد گر بنیکی بوی رهنمون
نکرد ایچ گرسیوز آهنگ اوی
چو دید آن چنان تیزی چنگ اوی
بدانست کو راست گوید همی
بخون ریختن دست شوید همی
وفا کرد با او بسوگندها
بخوبی بدادش بسی پندها
بپیمان جدا کرد زو خنجرا
بخوبی کشیدش ببند اندرا
بیاورد بسته بکردار یوز
چه سود از هنرها چو برگشت روز
چنینست کردار این گوژپشت
چو نرمی بسودی بیابی درشت
چو آمد بنزدیک شاه اندرا
گو دست بسته برهنه سرا
برو آفرین کردکای شهریار
گر از من کنی راستی خواستار
بگویم ترا سربسر داستان
چو گردی بگفتار همداستان
نه من بزرو جستم این جشنگاه
نبود اندرین کار کس را گناه
از ایران بجنگ گراز آمدم
بدین جشن توران فراز آمدم
ز بهر یکی باز گم بوده را
برانداختم مهربان دوده را
بزیر یکی سرو رفتم بخواب
که تا سایه دارد مرا ز آفتاب
پری دربیامد بگسترد پر
مرا اندر آورد خفته ببر
از اسبم جدا کرد و شد تا براه
که آمد همی لشکر و دخت شاه
سواران پراگنده بر گرد دشت
چه مایه عماری بمن برگذشت
یکی چتر هندی برآمد ز دور
ز هر سو گرفته سواران تور
یکی کرده از عود مهدی میان
کشیده برو چادر پرنیان
بدو اندرون خفته بت پیکری
نهاده ببالین برش افسری
پری یک بیک ز اهرمن کرد یاد
میان سواران درآمد چو باد
مرا ناگهان در عماری نشاند
بران خوب چهره فسونی بخواند
که تا اندر ایوان نیامد ز خواب
نجنبید و من چشم کرده پر آب
گناهی مرا اندرین بوده نیست
منیژه بدین کار آلوده نیست
پری بیگمان بخت برگشته بود
که بر من همی جادوی آزمود
چنین بد که گفتم کم و بیش نه
مرا ایدر اکنون کس و خویش نه
چنین داد پاسخ پس افراسیاب
که بخت بدت کرد بر تو شتاب
تو آنی کز ایران بتیغ و کمند
همی رزم جستی به نام بلند
کنون چون زنان پیش من بسته دست
همی خواب گویی به کردار مست
بکار دروغ آزمودن همی
بخواهی سر از من ربودن همی
بدو گفت بیژن که ای شهریار
سخن بشنو از من یکی هوشیار
گرازان بدندان و شیران بچنگ
توانند کردن بهر جای جنگ
یلان هم بشمشیر و تیر و کمان
توانند کوشید با بدگمان
یکی دست بسته برهنه تنا
یکی را ز پولاد پیراهنا
چگونه درد شیر بی چنگ تیز
اگر چند باشد دلش پر ستیز
اگر شاه خواهد که بیند ز من
دلیری نمودن بدین انجمن
یکی اسب فرمای و گرزی گران
ز ترکان گزین کن هزار از سران
به آوردگه بر یکی زین هزار
اگر زنده مانم بمردم مدار
ز بیژن چو این گفته بشنید چشم
بروبر فگند و برآورد خشم
بگرسیوز اندر یکی بنگرید
کز ایران چه دیدیم و خواهیم دید
نبینی که این بدکنش ریمنا
فزونی سگالد همی بر منا
بسنده نبودش همین بد که کرد
همی رزم جوید بننگ و نبرد
ببر همچنین بند بر دست و پای
هم اندر زمان زو بپرداز جای
بفرمای داری زدن پیش در
که باشد ز هر سو برو رهگذر
نگون بخت را زنده بر دار کن
وزو نیز با من مگردان سخن
بدان تا ز ایرانیان زین سپس
نیارد بتوران نگه کرد کس
کشیدندش از پیش افراسیاب
دل از درد خسته دو دیده پر آب
چو آمد بدر بیژن خسته دل
ز خون مژه پای مانده بگل
همی گفت اگر بر سرم کردگار
نوشتست مردن ببد روزگار
ز دار و ز کشتن نترسم همی
ز گردان ایران بترسم همی
که نامرد خواند مرا دشمنم
ز ناخسته بردار کرده تنم
بپیش نیاکان پهلو منش
پس از مرگ بر من بود سرزنش
روانم بماند هم ایدر بجای
ز شرم پدر چون شوم باز جای
دریغا که شادان شود دشمنم
چو بینند بر دار روشن تنم
دریغا ز شاه و ز مردان نیو
دریغا که دورم ز دیدار گیو
ایا باد بگذر بایران زمین
پیامی بر از من بشاه گزین
بگویش که بیژن بسختی درست
چو آهو که در چنگ شیر نرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: پس از گذشت مدتی، نگهبان از وضعیت آگاه شد و به جستجوی ماجرا پرداخت. او متوجه شد که بیژن، فرزند کشوادگان، در سرای شاه توران به سر میبرد. بیژن، که در انتظار یاری بود، با خنجری در دست آماده جنگ شد. او از ماجراهایی که بر او گذشته بود سخن گفت و با یادآوری نیاکانش، بر دلیر بودن خود تأکید کرد.
سپس بیژن با قراخان سالار توران ملاقات کرد و از او خواست که در این جنگ به او یاری دهد. قراخان به او پاسخ مثبت داد و با امید به پیروزی او را تشویق کرد. اما بیژن از قدرت و خشم دشمنانش نگران بود و بر این باور بود که تنها با شجاعت و دلیری میتواند از مهلکه جان سالم به در ببرد. او همچنین از گرسیوز خواست تا به او کمک کند و در نهایت تصمیماتی برای نبرد اتخاذ شد.
در این میان، افراسیاب، شاه توران، بیژن را به دروغگویی متهم کرد و او به شدت از او دفاع کرد و به گذشتهاش اشاره نمود. بیژن میخواست با استدلال و شجاعت خود را از این بند رهایی بخشد و بر دلاوریهایش تأکید کرد تا شاید نظر شاه را تغییر دهد. در نهایت او به آرزوهای خود و پیامدهای جنگ و زندگیاش فکر کرد و این که چگونه با این چالشها روبهرو شود.
هوش مصنوعی: پس از مدتی که این وضعیت ادامه داشت، سرانجام خبری به دربان رسید.
هوش مصنوعی: همه کارهایشان پنهان است و به دقت بررسی شده است. از ابتدا کارها را به دقت زیر نظر گرفتهاند.
هوش مصنوعی: کسی که بیهوده و بیهدف صحبت میکند، ممکن است مشکلات بزرگ و جدی ایجاد کند.
هوش مصنوعی: نگاهی به کسی انداخت که او کیست و شهرش کجاست. پس از این که به اینجا آمد، دلیل آمدنش به سمت توران چیست؟
هوش مصنوعی: او متوجه شد و از جان خود ترسید، پس به سوی درمان خود شتابان رفت.
هوش مصنوعی: تنها راه برای آگاه شدن این است که پردهها برداشته شود و انسان حقیقت را ببیند.
هوش مصنوعی: شخصی به شاه ترکان آمد و به او گفت که دخترش، همسری از ایران انتخاب کرده است.
هوش مصنوعی: جهانگردی به یاد تو گفت که در زمان طوفان، تنها به تکیه بر خود و بدون هیچ اتکایی، باید به پیش رفت.
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک برمیخیزد و به شدت به این موضوع واکنش نشان میدهد و داستان را دوباره بیان میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی پشت پرده دختر را ببیند، حتی اگر تاج بر سر داشته باشد، باز هم از او بد میگوید.
هوش مصنوعی: اگر دختری به جای پسری بیاید، بهتر است از اینکه داماد از گور بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: دل قراخان سالار به خاطر کارهای منیژه متوقف و حیرتزده مانده است.
هوش مصنوعی: زن هشیار به او گفت: "از این کار ناپاک دست بردار و با من به یک نظر مشورت کن."
هوش مصنوعی: قراخان به شاه پاسخ داد که در کارها با دقت بیشتری نگاه کن و هشیارتر باش.
هوش مصنوعی: اگر وجود دارد، جایی برای حرف زدن نیست، اما شنیدن به اندازه دیدن نیست.
هوش مصنوعی: بگرسیوز در آن لحظه گفت: قلبش پر از درد و چشمانش پر از اشک زرد است.
هوش مصنوعی: چرا دنیا به من اینقدر سختی میدهد، به خاطر دلتنگی برای کشورم و فرزندم؟
هوش مصنوعی: برو و در کنار سواران آگاه، سر و وضع خود را حفظ کن و به کاخ دروازه و سقف آن توجه کن.
هوش مصنوعی: مواظب باش که ببینی در کاخ، درها بسته است و کسی آنجا را کشانکشان به اینجا میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز به نزدیکی در رسید، صدای هیاهو و شادی از ایوان به گوش رسید.
هوش مصنوعی: آواز بلند چنگ و صدای رباب از کاخ افراسیاب شنیده میشود.
هوش مصنوعی: سواران در ورودی و بالای آن کاخ شاه مستقر شدند و همه جا را محاصره کردند.
هوش مصنوعی: وقتی دید که گرما و زیبایی آن قصر بسته شده است، پیوسته به بادهنوشی و شادمانی روی آورد.
هوش مصنوعی: سواران دور آن شخص را گرفتند و چون او به مقام رهبری رسید، به سمت در بستهای رفت.
هوش مصنوعی: او دستش را به سمت او دراز کرد و بندهایی را که او را گرفتار کرده بودند، از جای خود کند و از میان در به آن سوی خانه رفت.
هوش مصنوعی: به سرعت به نزدیک آن خانه رفت، جایی که مرد غریبه منتظر بود.
هوش مصنوعی: وقتی که چشم بیژن به در افتاد، خونش از خشم به جوش آمد و برگشت.
هوش مصنوعی: در آن مکان، سیصد افرادی بودند که به عبادت مشغول بودند و همه آنها با نواختن ساز و نوشیدن شراب و آوازخوانی، به جلوهگری میپرداختند.
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و درونت را بشناس، زیرا من در حال آماده شدن برای نبردی هستم که نیاز به قدرت و استقامت دارد.
هوش مصنوعی: امروز به جایی بازگشتم که دیگر نه نشانی از شبرنگ و نه رهوار بور وجود دارد.
هوش مصنوعی: من از دنیای پیرامونم جز یک خدای یکتا کسی را نمیبینم که فریادرس و کمککنندهام باشد.
هوش مصنوعی: کجا میتوان گودرز و گیو را پیدا کرد که در میدان جنگ جانفشانی کردند و باید در مقابل آن ایثار، به طور رایگان با آنان سخن گفت؟
هوش مصنوعی: در همیشه یک ساق پای موزی، خنجری درخشان و زیبا پنهان داشتی.
هوش مصنوعی: او دست خود را به سرعت حرکت داد و خنجر را از نیام بیرون کشید. سپس به خانه وارد شد و نام شخصی را بر زبان آورد.
هوش مصنوعی: من بیتردید فرزند افرادی بزرگ و با شخصیت هستم که خود را در زمینههای پهلوانی و آزادگی نشان دادهاند.
هوش مصنوعی: هیچکس بر من درد نمیآورد مگر اینکه احساس کند که از سر او نیز نفعی به من میرسد.
هوش مصنوعی: اگر روزی قیامت برپا شود، هیچکس نخواهد توانست در آن شرایط به عقب برگردد یا پشتی برای فرار بیابد.
هوش مصنوعی: تو میدانی که چه خانوادهای دارم و چه شاهی بر من حکومت میکند، و در میان پهلوانان چه جایگاهی دارم.
هوش مصنوعی: اگر دشمنان جنگ کنند، من همواره آمادهام تا با خون و جانم به میدان بروم و از خود دفاع کنم.
هوش مصنوعی: من با این شمشیر از دست تورانیان، به طور فراوان سران را میزنم و از بین میبرم.
هوش مصنوعی: اگر به نزد سالار توران بروی، خوب است که داستانی زیبا و دلنشین برای او بیاوری.
هوش مصنوعی: هرچند تو از من خواستهای، اما به خاطر اینکه به نیکی راهنماییام کنی، خون به دلت مینشیند.
هوش مصنوعی: گری سوز به محض اینکه تیزی چنگ آن موجود را دید، هیچ گونه حرکتی به سوی او نکرد.
هوش مصنوعی: میدانست که اگر حقیقت را بگوید، دستانش با خون آغشته خواهد شد و مجبور به پاک کردن آن خواهد بود.
هوش مصنوعی: او با سوگندهای زیادی به او وفا کرد و خیلی خوب نصایح و پندها را به او داد.
هوش مصنوعی: به خاطر پیمانی که بسته بودند، او را با دقت از خود دور کرد و سپس به او خنجر زد و به خوبی او را در غم و اندوه قرار داد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به کارهای خوب و رفتارش توجه نکند، چه فایدهای دارد که در هنرها مهارت داشته باشد؟ وقتی روز به پایان میرسد و نتیجهگیری میشود، تنها رفتار و کردار است که اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: رفتار این گوژپشت چنین است: اگر با نرمش و لطافت برخورد کنی، به زشتی و تیزی برخورد میکنی.
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک شاه رسید، به او گفت که دستهایم بسته و بدنم عریان است.
هوش مصنوعی: برو و به خوبی و مهربانی رفتار کن، ای پادشاه، اگر خواهان صداقت و راستی از من هستی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تمام داستان را به تو بگویم، مانند گردی هستی که فقط با سخنان دیگران همنوا شدهاست.
هوش مصنوعی: من به دنبال چیزی نبودم و در این کار هیچ کس تقصیری ندارد.
هوش مصنوعی: من از ایران به جنگ با گراز آمدهام و به این جشن در سرزمین توران آمدهام.
هوش مصنوعی: به خاطر یک باز که گم شده بود، دست به کار شدم و محبت و دوستی را کنار گذاشتم.
هوش مصنوعی: زیر درختی رفتم تا بخوابم و از سایهاش در امان باشم و در برابر آفتاب محفوظ بمانم.
هوش مصنوعی: یک پری وارد شد و بالهای خود را باز کرد، مرا که خوابیده بودم به درون آورد.
هوش مصنوعی: از اسبم به پایین افتادم و به راه افتادم، در حالی که لشکری و دختر شاه به سمت من میآمدند.
هوش مصنوعی: سواران جداشده در اطراف دشت به چه مقدار از زیبایی و شکوه بر من گذر کردند.
هوش مصنوعی: یک چتر هندی از دور نمایان شد، که سواران تور را از هر طرف پوشانده بود.
هوش مصنوعی: چند نفر از عود خوشبو، بوی خوشی میآید که در محیط پراکنده شده و در کنار آن، چادر زیبایی از پارچهی نرم و لطیف به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: در درون او که در خواب است، مجسمهای بر روی بالشش قرار دارد و بر سر او تاجی نهاده شده است.
هوش مصنوعی: یک پری از یاد شیاطین رها شد و میان سواران ظاهر شد مانند وزش باد.
هوش مصنوعی: ناگهان، مرا در جایی به نام عماری نشاندند و آن دختر زیبا به طور سحرآمیزی چیزی خواند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوابش را ترک نکند و به ایوان نیاید، من با چشمهایی پر از اشک منتظرم.
هوش مصنوعی: من گناهی نکردهام و منیژه نیز به این کار ناپسند آلوده نیست.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آن پری، بهطور حتم، بدشانس بوده است که جادوی خود را بر من امتحان کرده است.
هوش مصنوعی: من به قدری بد صحبت کردم که حالا هیچکس در اینجا نمیتواند به من کمک کند یا حامی من باشد.
هوش مصنوعی: افراسیاب در جواب چنین گفت که بدبختی تو باعث شد که این حوادث ناگوار برایت رقم بخورد.
هوش مصنوعی: تو هستی که از ایران با شمشیر و دامی به جنگ و نبرد پریدی و نامت بلند آوازه است.
هوش مصنوعی: حال چون زنان، دستهایم بسته است و در خواب میگویم، مانند کسی که در مستی قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به من دروغ بگویی، باید بدانی که این کار فقط باعث میشود از من دورتر شوی.
هوش مصنوعی: بیژن به شهریار گفت: ای پادشاه، به حرفهای من که یک فرد آگاه هستم، گوش کن.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که موجودات خطرناک و قوی مانند گرازها و شیرها میتوانند با دندان و چنگالشان هرجا که بخواهند به جنگ بپردازند و به حمله و دفاع از خود بپردازند.
هوش مصنوعی: جوانان قوی و دلیر میتوانند با شمشیر، تیر و کمان به مبارزه بپردازند، حتی با وجود اینکه کسی به آنها بدگمان است.
هوش مصنوعی: کسی که به شدت در قید و بند است، در حالی که دیگری با وجود سختیها و مشکلات، قدرتمند و مقاوم ایستاده است.
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که شیر درندهای با دندانهای تیز، اگرچه دردهای زیادی را تحمل کند، دلش پر از جنگ و نزاع نباشد؟
هوش مصنوعی: اگر پادشاه بخواهد که ببیند من چگونه شجاعت و دلیر بودن را در این جمع به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: یک اسب را آماده کن و یک گرز سنگین انتخاب کن که از میان ترکان هزار نفر از بزرگان را برگزینی.
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد یکی از هزار را درآورم و زنده بمانم، مرگ را از یاد ببر.
هوش مصنوعی: بیژن وقتی این حرف را شنید، چشمانش از خشم پر شد و به شدت عصبانی شد.
هوش مصنوعی: بنگرید به گرسیوز که چه چیزهایی از ایران دیدهایم و چه چیزهایی هنوز خواهیم دید.
هوش مصنوعی: نبینی که این بدرفتاری ریمنا چقدر بر من افزوده میشود.
هوش مصنوعی: او فقط به جنگ و نبرد اکتفا نکرد و به دنبال چالشهای بیشتری بود.
هوش مصنوعی: ببر همچنین بند را از دست و پای دیگران باز کن و در آن زمان برای خودت مکانی مناسب پیدا کن.
هوش مصنوعی: به جلو برو و مسیر را برای آنهایی که از هر طرف میرسند، امنیتی فراهم کن.
هوش مصنوعی: بدبختی را زنده بر طناب دار بیاویزد و با او نیز درباره من صحبت نکن.
هوش مصنوعی: بدان که پس از این هیچکس از ایرانیان نخواهد به ترکها نگاه کرد.
هوش مصنوعی: او را از پیش افراسیاب بیرون آوردند، دلش از درد پر است و چشمانش پر از اشک.
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن با قلبی خسته و چشمانی پر از اشک به نزد بدر آمد، پاهایش در گل گیر کرده بود.
هوش مصنوعی: او میگوید اگر که خداوند سرنوشت من را نوشته باشد که در روزگار بد بمیرم، چه کنم؟
هوش مصنوعی: من از چیدو و کشتن نمیترسم، بلکه از جنگجویان ایرانی میترسم.
هوش مصنوعی: دشمنم که بیدلیل به من تهمت میزند و مرا نامرد میخواند، به خاطر کارهایی که نکردهام، مرا زیر سوال میبرد.
هوش مصنوعی: پس از مرگ، انتظار دارم که به پیش نیاکانم بروم و به خاطر رفتارم مورد سرزنش قرار نگیرم.
هوش مصنوعی: من میخواهم که روح و جانم به خاطر احساس شرم پدرم در اینجا بماند و وقتی دوباره به اینجا برگردم، از خودم خجالت نکشم.
هوش مصنوعی: ای کاش دشمنانم خوشحال نشوند وقتی که بدنم را بر دار ببینند.
هوش مصنوعی: متاسفم که از شاه و مردان نیو دورم و نمیتوانم گیو را ببینم.
هوش مصنوعی: ای باد، اگر از ایران میگذری، پیامی از من به شاه برسان.
هوش مصنوعی: به او بگو که بیژن در وضع دشواری قرار دارد، مانند آهو که در دام شیر گرفتار است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.