گنجور

 
میلی

عشق تو برد هوش من غم فزوده را

نتوان چشید داروی ناآزموده را

صد حرف گفته ای به من از خویش زان دهان

باور نمی کنم سخنان شنوده را

در خاک هم ز حیرت رویت، شهید عشق

بر هم نمی زند مژه ناغنوده را

صد بار بی گنه دلم آزرده و هنوز

از دل برون نکرده گناه نبوده را

تا یک سخن کشم ز تو از ماجرای غیر

گویم به حیله صد سخن ناشنوده را

میلی چه غم ز سرزنش خلق وطعن غیر

بی ننگ و نام رند به عالم نبوده را