عشق تو برد هوش من غم فزوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
صد حرف گفته ای به من از خویش زان دهان
باور نمی کنم سخنان شنوده را
در خاک هم ز حیرت رویت، شهید عشق
بر هم نمی زند مژه ناغنوده را
صد بار بی گنه دلم آزرده و هنوز
از دل برون نکرده گناه نبوده را
تا یک سخن کشم ز تو از ماجرای غیر
گویم به حیله صد سخن ناشنوده را
میلی چه غم ز سرزنش خلق وطعن غیر
بی ننگ و نام رند به عالم نبوده را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حکایت از عشق عمیق و پیچیدگی احساسات شاعر دارد. شاعر از شدت عشق و دلبستگیاش میگوید که عقلش را از دست داده و غمهایش بیشتر شده است. او معتقد است که نمیتواند به سخنان محبتآمیز معشوق اعتماد کند و در عین حال از درد و رنجهای خود میگوید. عشق او به قدری عمیق است که حتی در مرگ هم نمیتواند فراموشش کند. شاعر به نوعی از قضاوتهای دیگران و محنتهای این دنیا بیاعتناست و خود را آزاد از قید و بندهای اجتماعی میداند. شعر در نهایت به نمایش احساسات عاشقانه و درونیترین چالشهای عاشقانه میپردازد.
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که دچار گیجی و حیرت شوم و نمیتوانم غمهایم را احساس کنم. دارویی که هنوز امتحان نکردهام هم هیچ تاثیری بر من ندارد.
هوش مصنوعی: تو هزاران حرف در مورد خودت به من گفتهای، اما من از این دهان، به حرفهایی که شنیدهام، اعتماد ندارم.
هوش مصنوعی: در دل خاک، عشق تو به قدری عمیق و حیرتانگیز است که حتی شهید عشق نیز در خواب عمیقش پلک نمیزند.
هوش مصنوعی: دل من بارها بدون گناه آزرده شده و هنوز نتوانستهام از دل خود گناههایی که وجود ندارند را بیرون کنم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که یک حرفی از تو بگویم، به بهانه ماجرای دیگر دست به کار میشوم و صد داستان نشنیده را بازگو میکنم.
هوش مصنوعی: آدمی که بیخیال از انتقادهای دیگران باشد و از سرزنش و قضاوت مردم نترسد، در حقیقت هیچ ننگ و نامی ندارد. او در دنیای خود بیاعتنا به حرفهای دیگران زندگی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگز مه آزمای دگر آزموده را
زیرا محل بوده نباشد نبوده را
گر جاهلی ستایش جاهل کند ولی
نتوان ستود پیش خرد ناستوده را
بر هر کس اعتماد مکن زان که هرزه گوی
[...]
تلخ است بیتو صبر، دل غم فزوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
ای ناله همدمی کن و از آب چشم من
بیدار ساز دیده بختِ غُنوده را
دل شد رمیده سر زلف تو، وز کمند
[...]
جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را
شادی بود محال دل غم فزوده را
زاری چه سود شب همه شب بر در حبیب
از گریه نیست فایده بخت غنوده را
از ما صلاح و زهد چه جویی تو ای فقیه
[...]
سازد خموش تا من حسرت فزوده را
گوید شنیده ام سخن ناشنوده را
رنجیده بی گنه ز من آن تند خو و من
دارم صد انفعال، گناه نبوده را
دل جمع کرده از گله ام، بس که پیش او
[...]
از کف نمی دهد دل آسان ربوده را
دیدیم زور بازوی ناآزموده را
من در پی رهایی و او هر دم از فریب
بر سر گره زند گره ناگشوده را
دل در امید مرهم و این آهوان مست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.