گنجور

 
صائب تبریزی

می کند پامال، تن آخر دل آسوده را

می شود دامن کفن این پای خواب آلوده را

جز پشیمانی ندارد حاصلی طول امل

چند پیمایی مکرر این ره پیموده را؟

آن که دارد آرزوی راه بی پایان عشق

کاش می دید این دل و دست و قدم فرسوده را

می کشد در حلقه فرمان به اندک فرصتی

گوشمال آسمان، گوش سخن نشنوده را

از دل شب می کند در یوزه روز سیاه

دید تا ماه تمام آن روی مشک اندوده را

دل چو غافل شد ز حق، فرمان پذیر تن شود

می برد هر جا که خواهد اسب، خواب آلوده را

کی برابر می کنم صائب به ماه و آفتاب؟

چهره بر آستان خاکساری سوده را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۰۷ به خوانش پزی ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

ساقیا بیدار گردان چشم خواب آلوده را

باده نوش و نقل کن دلهای خون پالوده را

لاله از حد میبرد مستی و گل تر دامنی

خیز و در جام شراب انداز مشک سوده را

گر گناهی نیست در مستی ثوابی نیز نیست

[...]

نظیری نیشابوری

تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را

سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را

در درون همچون عنب شد خوشه اشکم گره

بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را

گوش ها کر گشت و یارب یاربم کاری نکرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه