ستاره شمر گفت بهرام را
که در چارشنبه مزن گام را
اگر زین به پیچی گزند آیدت
همه کار ناسودمند آیدت
یکی باغ بد در میان سپاه
ازین روی و زان روی بد رزمگاه
بشد چارشنبه هم از بامداد
بدان باغ کامروز باشیم شاد
ببردند پرمایه گستردنی
می و رود و رامشگر و خوردنی
بیامد بدان باغ و می درکشید
چوپاسی ز تیره شب اندر کشید
طلایه بیامد بپرموده گفت
که بهرام را جام و باغست جفت
سپهدار ازان جنگیان شش هزار
زلشکر گزین کرد گرد و سوار
فرستاد تا گرد بر گرد باغ
بگیرند گردنکشان بیچراغ
چو بهرام آگه شد از کارشان
ز رای جهانجوی و بازارشان
یلان سینه را گفت کای سرافراز
بدیوار باغ اندرون رخنه ساز
پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب
نشستند با جنگجویان بر اسب
ازان رخنه باغ بیرون شدند
که دانست کان سرکشان چون شدند
برآمد ز در نالهٔ کرنای
سپهبد باسب اندر آورد پای
سبک رخنهٔ دیگر اندر زدند
سپه را یکایک بهم بر زدند
هم تاخت بهرام خشتی بدست
چناچون بود مردم نیم مست
نجستند گردان کس از دست اوی
به خون گشت یازان سر شست اوی
برآمد چکاچاک و بانگ سران
چو پولاد را پتک آهنگران
ازان باغ تا جای پرموده شاه
تن بیسران بد فگنده به راه
چوآمد بلشکر گه خویش باز
شبیخون سگالید گردن فراز
چو نیمی زتیره شب اندر گذشت
سپهدار جنگی برون شد به دشت
سپهبد بران سوی لشکر کشید
زترکان طلایه کس او را ندید
چو آمد به نزدیکی رزمگاه
دم نای رویین برآمد ز راه
چو آواز کوس آمد و کرنای
بجستند ترکان جنگی ز جای
زلشکر بران سان برآمد خروش
که شیر ژیان را بدرید گوش
به تاریکی اندر دهاده بخاست
ز دست چپ لشکر و دست راست
یکی مر دگر را ندانست باز
شب تیره و نیزههای دراز
بخنجر همی آتش افروختند
زمین و هوا را همیسوختند
ز ترکان جنگی فراوان نماند
ز خون سنگها جز به مرجان نماند
گریزان همیرفت مهتر چو گرد
دهن خشک و لبها شده لاجورد
چنین تا سپیدهدمان بردمید
شب تیره گون دامن اندر کشید
سپهدار ایران بترکان رسید
خروشی چوشیر ژیان برکشید
بپرموده گفت ای گریزنده مرد
تو گرد دلیران جنگی مگرد
نه مردی هنوز ای پسر کودکی
روا باشد ار شیرمادر مکی
بدو گفت شاه ای گراینده شیر
به خون ریختن چند باشی دلیر
زخون سران سیر شد روز جنگ
بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ
نخواهی شد از خون مردم تو سیر
برآنم که هستی تو درنده شیر
بریده سر ساوه شاه آنک مهر
برو داشت تا بود گردان سپهر
سپاهی بران گونه کردی تباه
که بخشایش آورد خورشید و ماه
ازان شاه جنگی منم یادگار
مراهم چنان دان که کشتی بزار
ز مادر همه مرگ را زادهایم
ار ای دون که ترکیم ار آزادهایم
گریزانم و تو پس اندر دمان
نیابی مرا تا نیاید زمان
اگر باز گردم سلیحی بچنگ
مگر من شوم کشته گر تو به جنگ
مکن تیز مغزی و آتش سری
نه زین سان بود مهتر لشکری
من ایدون شوم سوی خرگاه خویش
یکی بازجویم سر راه خویش
نویسم یکی نامه زی شهریار
مگر زو شوم ایمن از روزگار
گر ای دون که اندر پذیرد مرا
ازین ساختن پس گزیرد مرا
من آن بارگه رایکی بندهام
دل از مهتری پاک برکندهام
ز سرکینه وجنگ را دورکن
بخوبی منش بریکی سورکن
چوبشنید بهرام زو بازگشت
که برساز شاهی خوش آواز گشت
چو از جنگ آن لشکر آسوده شد
بلشکر گه شاه پرموده شد
همیگشت بر گرد دشت نبرد
سرسرکشان را زتن دورکرد
چوبرهم نهاده بد انبوه گشت
ببالا و پهنا یکی کوه گشت
مرآن جای را نامداران یل
همی هرکسی خواند بهرام تل
سلیح سواران وچیزی که دید
بجایی که بد سوی آن تل کشید
یکی نامه بنوشت زی شهریار
ز پر موده و لشکر بیشمار
بگفت آنک ما را چه آمد بروی
ز ترکان و آن شاه پرخاشجوی
که از بیم تیغ او سوی چاره شد
وزان جایگه شد خوار و آواره شد
وزین روی خاقان در دز ببست
بانبوه و اندیشه اندر نشست
بگشتند گرد در دز بسی
ندانست سامان جنگش کسی
چنین گفت زان پس که سامان جنگ
کنون نیست در کارکردن درنگ
یلان سینه راگفت تا سه هزار
ازان جنگیان برگزیند سوار
چهار از یلان نیز آذرگشسب
ازان جنگیان برنشاند بر اسب
بفرمود تا هر که را یافتند
بگردن زدن تیز بشتافتند
مگر نامدار از دز آید برون
چوبیند همه دشت را رود خون
ببد بر در دز ازین سان سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
پیامی فرستاد پرموده را
مر آن مهتر کشور و دوده را
کهای مهتر و شاه ترکان چین
زگیتی چرا کردی این دز گزین
کجا آن جهان جستن ساوه شاه
کجا آن همه گنج و آن دستگاه
کجا آن همه پیل و برگستوان
کجا آن بزرگان روشن روان
کجا آن همه تنبل و جادوی
که اکنون از ایشان تو بر یکسوی
همی شهر ترکان تو را بس نبود
چو باب تو اندر جهان کس نبود
نشستی برین باره بر چون زنان
پرازخون دل ودست بر سر زنان
درباره بگشای و زنهار خواه
برشاه کشور مرا یارخواه
ز دز گنج دینار بیرون فرست
بگیتی نخورد آنک برپای بست
اگرگنج داری ز کشور بیار
که دینار خوارست برشهریار
به درگاه شاهت میانجی منم
که بر شهر ایران گوانجی منم
تو را بر همه مهتران مه کنم
از اندیشه و رای تو به کنم
ور ایدون که رازیست نزدیک تو
که روشن کند جان تاریک تو
گشاده کن آن راز و با من بگوی
چوکارت چنین گشت دوری مجوی
وگر جنگ را یار داری کسی
همان گنج و دینار داری بسی
بزن کوس و این کینها بازخواه
بود خواسته تنگ ناید سپاه
چوآمد فرستاده داد این پیام
چوبشنید زو مرد جوینده کام
چنین داد پاسخ که او را بگوی
که راز جهان تا توانی مجوی
تو گستاخ گشتی بگیتی مگر
که رنج نخستینت آمد ببر
به پیروزی اندر تو کشی مکن
اگر تو نوی هست گیتی کهن
نداند کسی راز گردان سپهر
نه هرگز نماید بما نیز چهر
زمهتر نه خوبست کردن فسوس
مرا هم سپه بود و هم پیل وکوس
دروغ آزمایست چرخ بلند
تودل را بگستاخی اندر مبند
پدرم آن دلیر جهاندیده مرد
که دیدی ورا روزگار نبرد
زمین سم اسب ورا بنده بود
برایش فلک نیز پوینده بود
بجست آنک اورا نبایست جست
بپیچید ز اندیشه نادرست
هنر زیرافسوس پنهان شود
همان دشمن از دوست خندان شود
دگر آنک گفتی شمار سپهر
فزونست از تابش هور ومهر
ستوران و پیلان چوتخم گیا
شد اندر دم پرهٔ آسیا
بران کو چنین بود برگشت روز
نمانی توهم شاد و گیتی فروز
همی ترس ازین برگراینده دهر
مگر زهر سازد بدین پای زهر
کسی را که خون ریختن پیشه گشت
دل دشمنان پر ز اندیشه گشت
بریزند خونش بران هم نشان
که او ریخت خون سر سرکشان
گر از شهر ترکان برآری دمار
همی کین بخواهند فرجام کار
نیایم همان پیش تو ناگهان
بترسم که برمن سرآید زمان
یکی بندهای من یکی شهریار
بربنده من کی شوم زار وخوار
به جنگت نیایم همان بیسپاه
که دیوانه خواند مرا نیکخواه
اگر خواهم از شاه تو زینهار
چوتنگی بروی آیدم نیست عار
وزان پس در گنج و دز مر تو راست
بدین نامور بوم کامت رواست
فرستاده آمد بگفت این پیام
زپیغام بهرام شد شادکام
نبشتند پس نامه سودمند
به نزدیک پیروز شاه بلند
که خاقان چین زینهاری شدست
ز جنگ درازم حصاری شدست
یکی مهر و منشور باید همی
بدین مژده بر سور باید همی
که خاقان زما زینهاری شود
ازان برتری سوی خواری شود
چونامه بیامد به نزدیک شاه
بابر اندر آورد فرخ کلاه
فرستاد و ایرانیان رابخواند
برنامور تخت شاهی نشاند
بفرمود تا نامه برخواندند
بخواننده بر گوهر افشاندند
به آزادگان گفت یزدان سپاس
نیاش کنم من بپیشش سه پاس
که خاقان چین کهتر ما بود
سپهر بلند افسر ما بود
همی سر به چرخ فلک بر فراخت
همی خویشتن شاه گیتی شناخت
کنون پیش برترمنش بندهای
سپهبد سری گرد و جویندهای
چنان شد که بر ما کند آفرین
سپهدار سالار ترکان چین
سپاس از خداوند خورشید وماه
کجا داد بر بهتری دستگاه
بدرویش بخشیم گنج کهن
چو پیدا شود راستی زین سخن
شما هم به یزدان نیایش کنید
همه نیکویی در فزایش کنید
فرستادهٔ پهلوان را بخواند
بچربی سخنها فراوان براند
کمر خواست پرگوهر شاهوار
یکی باره و جامه زرنگار
ستامی بران بارگی پر ز زر
به مهر مهرهای بر نشانده گهر
فرستاده را نیز دینار داد
یکی بدره و چیز بسیار داد
چو خلعت بدان مرد دانا سپرد
ورا مهتر پهلوانان شمرد
بفرمود پس تا بیامد دبیر
نبشتند زو نامهای بر حریر
که پرموده خاقان چویار منست
بهرمزد در زینهار منست
برین مهر و منشور یزدان گواست
که ما بندگانیم و او پادشاست
جهانجوی را نیز پاسخ نبشت
پر از آرزو نامهای چون بهشت
بدو گفت پرموده را با سپاه
گسی کن بخوبی بدین بارگاه
غنیمت که ازلشکرش یافتی
بدان بندگی تیز بشتافتی
بدرگه فرست آنچ اندر خورست
تو را کردگار جهان یاورست
نگه کن بجایی که دشمن بود
وگر دشمنی را نشیمن بود
بگیر ونگه دار وخانش بسوز
به فرخ پی وفال گیتی فروز
گر ای دون که لشکر فزون بایدت
فزونتر بود رنج بگزایدت
بدین نامهٔ دیگر از من بخواه
فرستیم چندانک باید سپاه
وز ایرانیان هرکه نزدیک تست
که کردی همه راستی را درست
بدین نامه در نام ایشان ببر
ز رنجی که بردند یابند بر
سپاه تو را مرزبانی دهم
تو را افسر و پهلوانی دهم
چو نامه بیامد بر پهلوان
دل پهلو نامور شد جوان
ازان نامه اندر شگفتی بماند
فرستاده و ایرانیان را بخواند
همان خلعت شاه پیش آورید
برو آفرین کرد هرکس که دید
سخنهای ایرانیان هرچ بود
بران نامه اندر بدیشان نمود
ز گردان برآمد یکی آفرین
که گفتی بجنبید روی زمین
همان نامور نامهٔ زینهار
که پرموده را آمد از شهریار
بدان دز فرستاد نزدیک اوی
درخشنده شد جان تاریک اوی
فرود آمد از بارهٔ نامدار
بسی آفرین خواند برشهریار
همه خواسته هرچ بد در حصار
نبشتند چیزی که آید به کار
فرود آمد از دز سرافراز مرد
باسب نبرد اندر آمد چوگرد
همیرفت با لشکر از دز به راه
نکرد ایچ بهرام یل را نگاه
چوآن دید بهرام ننگ آمدش
وگر چند شاهی بچنگ آمدش
فرستاد و او را همانگه ز راه
پیاده بیاورد پیش سپاه
چنین گفت پرموده او را که من
سرافراز بودم بهر انجمن
کنون بیمنش زینهاری شدم
ز ارج بلندی بخواری شدم
بدین روز خود نیستی خوش منش
که پیش آمدم ای بد بد کنش
کنون یافتم نامهٔ زینهار
همیرفت خواهم بر شهریار
مگر با من او چون برادر شود
ازو رنج بر من سبکتر شود
تو را با من اکنون چه کارست نیز
سپردم تو را تخت شاهی و چیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، بهرام به جنگ با ترکها میپردازد و پس از دریافت فرمانی از ستاره شمر و آمادگی سپاه، به باغی میرود تا در آنجا جشنی بگیرد. در این میانه، نبردی خونین شکل میگیرد و سپاه بهرام به پیروزی میرسد. او با شجاعت و دلاوری به جنگ میپردازد و شدت این نبرد به حدی است که خون ریخته شده در زمین مانند رودخانهای به نظر میرسد. در ادامه، بهرام با فرستادهای از خاقان چین مواجه میشود که او را به آرامش و مذاکره دعوت میکند. بهرام اما به شدت بر موضع خود پافشاری میکند و به جنگ ادامه میدهد. در انتهاء، ایستادگی و شجاعت بهرام به او اجازه میدهد تا در جنگ پیروز شود و نامش در تاریخ ثبت گردد.
این داستان به بررسی مفاهیم شجاعت، وفاداری و نبرد میپردازد و نشاندهندهی توانایی و دلیری بهرام است.
هوش مصنوعی: شمار ستارهها به بهرام گفت که در روز چهارشنبه قدم نزن.
هوش مصنوعی: اگر به این مرکب فشار بیاوری، تمام کارهایت به بنبست میرسد.
هوش مصنوعی: در میان لشکر، باغی به شکل زشت و ناپسند قرار دارد که به سبب ظاهر نازیبا و شرایط نامناسب آن، به محیط جنگ آسیب میزند.
هوش مصنوعی: روز چهارشنبه به بامداد رسید و ما در آن باغ خوشحال و شاداب خواهیم بود.
هوش مصنوعی: می و نوشیدنی خوشمزه را به همراه نوازنده و وادی جاری، به دور بردند.
هوش مصنوعی: او به آن باغ آمد و مشغول نوشیدن شراب شد، مانند چوپانی که در دل شب از تاریکی بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: طلایه آمد و گفت که بهرام جام و باغی دارد که با هم جفت شدهاند.
هوش مصنوعی: فرمانده از میان آن سربازان شش هزار نفر را برای میدان جنگ انتخاب کرد، همانی که سوار بر اسب بودند و آماده نبرد.
هوش مصنوعی: مأمور فرستاد تا دور باغ را بگردند و گردنکشان را که بدون نور و روشنایی هستند، بگیرند.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام از فعالیتهای آنها و بازارشان آگاه شد، به فکر و تدبیر افتاد.
هوش مصنوعی: دلاوران سینه را خطاب کرد و گفت: ای کسی که بر دیوار باغ ایستادهای، درون آن را خراب کن.
هوش مصنوعی: در این لحظه، بهرام و ایزد گشسب به همراه جنگجویانشان سوار بر اسب شدند.
هوش مصنوعی: به خاطر آن رخنهای که در باغ به وجود آمد، آن سرکشان فهمیدند که چگونه باید عمل کنند و از باغ بیرون آمدند.
هوش مصنوعی: سردار با نالهای که از کرنای او برمیآید، به میدان آمد و پا به عرصه گذاشت.
هوش مصنوعی: دشمنان به شکل دیگری به سپاه حمله کردند و به تدریج آنها را از هم جدا کردند.
هوش مصنوعی: به مانند بهرام که با سنگی به سینه مردم کوبید، مردم نیز در حالتی نیمه مست بودند.
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانست از دست او فرار کند، زیرا سر موی او به خون آغشته شد.
هوش مصنوعی: در اینجا، صدا و صدای بلندی مانند صدای چکش زدن آهنگران را توصیف کرده است، که نشاندهنده قدرت و شدت کار آنهاست. این تصویر به شکلی نمادین از تلاش و سختکوشی در کار آهنگری صحبت میکند و به نوعی انرژی و نیرویی که در این فرآیند وجود دارد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از آن باغ تا جایی که شاه تن را بیسران رها کردهاند، در مسیر پخش کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی سپاه دشمن به سرزمین ما حمله کرد، سربازان ما با قدرت و شجاعت به مقابله برخاستند.
هوش مصنوعی: زمانی که نیمی از شب تار سپری شد، فرمانده جنگی به دشت بیرون آمد.
هوش مصنوعی: سپهبد به سمت لشکر حرکت کرد و هیچکس از ترکان متوجه او نشد.
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیکی میدان نبرد رسید، صدای نای آهنی از راه به گوش رسید.
هوش مصنوعی: وقتی صدای طبل به گوش رسید و شیپور به صدا درآمد، جنگجویان ترک از مکان خود حرکت کردند.
هوش مصنوعی: از لشکر صدای بلندی برخاست که همانند شیر ژیان، گوش کسی را درید.
هوش مصنوعی: در دل تاریکی، شروع به جنگیدن کرد و از طرف چپ و راست، گروهی را به راه انداخت.
هوش مصنوعی: یکی نتوانست دیگری را بشناسد، همچون شب تاریک و نیزههای بلند.
هوش مصنوعی: با شمشیر آتش برافروختند و به آسمان و زمین آسیب رساندند.
هوش مصنوعی: از جنگهای تیبها، هیچ چیز باقی نمانده است، جز سنگهایی که به مرجان تبدیل شدهاند و از خون جنگها رنگین شدهاند.
هوش مصنوعی: رئیس یا سرپرست در حالی که میگریخت، مانند گردی که از دهان کسی در حال خشک شدن خارج میشود، لبهایش به رنگ لاجورد در آمده بود.
هوش مصنوعی: به همین شکل که سپیدهدمان آغاز میشود، شب تاریک نیز دامن خود را کنار میکشد و کمکم به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: سردار ایران به میدان نبرد آمد و صدایی شبیه به نعره شیران را برآورد.
هوش مصنوعی: گفته شده است که ای فرارکننده، تو از میان دلیران و جنگجویان دوری کن.
هوش مصنوعی: ای پسر، هنوز مرد نشدهای و این درست نیست که چنانچه شیر مادر را نمیمکید، به خود اجازهی بزرگمنشی و خودپسندی بدهی.
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای دلاور، تا کی میخواهی در خون ریختن شجاعت به خرج دهی؟
هوش مصنوعی: در روز جنگ، خون سران آنقدر زیاد شد که پلنگها تشنه ماندند و نهنگها به دریا نرفتند.
هوش مصنوعی: تو هرگز از خونریزی مردم سیر نخواهی شد، زیرا من میدانم که ذات تو مانند یک شیر درنده است.
هوش مصنوعی: سر شاه ساوهای که در واقع مظهر مهر و دوستی بود، بریده شد؛ در نتیجه، این عمل به مثابهی پایان دوستی و محبت در برابر دایرهی تغییرات زمانه است.
هوش مصنوعی: تو با رفتار و کارهای نادرست خود، به نحوی به دیگران آسیب رساندی که حتی خورشید و ماه نیز برایت بخشایش و آمرزش میآورند.
هوش مصنوعی: من یادگاری از آن شاه جنگی هستم، پس مرا مانند کشتیای بدان که آماده حرکت است.
هوش مصنوعی: ما از مادر مرگ به دنیا آمدهایم، ای پست! اگر بگوییم که ما از نژاد ترکها هستیم یا اگر آزاده و آزادمنش باشیم، در هر حال، فرزند مرگ هستیم.
هوش مصنوعی: من از تو دورم و در این لحظه نمیتوانی مرا پیدا کنی تا زمانی که دوباره به هم برسیم.
هوش مصنوعی: اگر دوباره به میادین نبرد بازگردم، مسلماً سلاحی به دست میگیرم، اما ممکن است اگر تو به جنگ بیایی، خودم کشته شوم.
هوش مصنوعی: بازی با فکر و عجله نکن، زیرا کسی که در مقام رهبری است نباید اینگونه عمل کند.
هوش مصنوعی: من به سوی خانهام میروم و در راه، یکی را میطلبم تا از حال و روز خودم بپرسم.
هوش مصنوعی: میخواهم نامهای برای شاه بنویسم تا از گزند روزگار در امان بمانم.
هوش مصنوعی: اگر تو به من اجازه دهی که از این کار خود دست بردارم، پس مرا به راحتی میپذیری.
هوش مصنوعی: من در آن مکان خاصی قرار دارم که خواستهام و دلباختهام، در حالی که از بزرگمنشی خود را رهانیدهام.
هوش مصنوعی: از کینه و جنگ دوری کن و با نیکمنشی و مهربانی رفتار کن.
هوش مصنوعی: بهرام به صدای چوب، متوجه شد و برگشت، زیرا صدای دلنشینی مانند صدای پرندگان یا ساز را از سمت شاه شنید.
هوش مصنوعی: وقتی که آن لشکر از جنگ آرام و بیتنش شد، سپاه شاه به سوی منزلگاه خود روانه گردید.
هوش مصنوعی: او در حال گردش در اطراف دشت نبرد بود و سرسختی از دشمنان را از تنشان دور میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که چیزهای زیادی را کنار هم قرار دهند، به تدریج بزرگ و وسیع میشوند و به مانند یک کوه شکل میگیرند.
هوش مصنوعی: هر کسی به این مکان، که به نام دلیران مشهور است، به یاد بهرام، نام بزرگ و شناخته شده، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: سلاح سواران و آنچه که دید، به جایی میانجامد که به سمت آن رفته است.
هوش مصنوعی: یک نفر نامهای به فرمانروا نوشت، دربارهی پرچم و لشکر بیشماری که همراه او بود.
هوش مصنوعی: او میگوید که چه بر ما گذشته است که بر روی این ترکها و آن پادشاه خشمگین آمدهایم.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از شمشیر او، به فکر چارهای افتاد و از آن مکان به ذلت و بیسر و سامانی درآمد.
هوش مصنوعی: از این رو به سبب نگرانی و تفکر، خاقان در دز (مقصدی) را بست و در آنجا به اندیشه نشست.
هوش مصنوعی: در دز، گروهی دور هم جمع شدند، اما هیچکس نمیدانست که اوضاع جنگ چگونه است و چه حاصلی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: سپس او گفت که در حال حاضر شرایط جنگ آماده نیست و نباید در انجام کارها تأخیر کرد.
هوش مصنوعی: یَلان سینه به این معناست که دلیران شجاع در جنگ، تصمیم به انتخاب سه هزار نفر از میان جنگجویان گرفتهاند تا به عنوان سوارکاران در میدان نبرد شرکت کنند.
هوش مصنوعی: چهار نفر از دلاوران نیز، آذرگشسب را بر آن جنگجویان سوار کردند.
هوش مصنوعی: فرمان دادند که هر کس را پیدا کنند، به سرعت گردنش را بزنند و به کار خویش ادامه دهند.
هوش مصنوعی: وقتی که فرد مشهوری از دز خارج شود، تمام دشت به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد و مانند رودخانهای از خون میشود.
هوش مصنوعی: پس از سه روز، وقتی که به دز رسید، دید که دنیا در حال فروش و نابودی است.
هوش مصنوعی: پیامی را برای رئیس کشور و نسلش فرستاد.
هوش مصنوعی: ای بزرگ و سرور ترکان چین، چرا از جهان چنین روی برگرداندهای و این دزدی را انتخاب کردهای؟
هوش مصنوعی: کجا میتوانم آن دنیا را پیدا کنم که ساوه شاه در آنجا بود؟ کجا میتوانم آن همه ثروت و آن تجهیزات را پیدا کنم؟
هوش مصنوعی: کجا آن همه فیل و درختان بلند؟ کجا هستند آن بزرگان با دانش و روشنفکر؟
هوش مصنوعی: کجاست آن همه افرادی که همیشه به سختکوشی معروف بودند و اکنون تو تنها از یکی از آنها یاد میکنی؟
هوش مصنوعی: این شهر پر از ترکها برای تو کافی نیست، زیرا کسی در جهان نیست که مانند پدرت باشد.
هوش مصنوعی: نشستهای بر این موضوع، مانند زنان غمگین و مجروح که دل و دستشان را بر سر میگذارند.
هوش مصنوعی: درباره را باز کن و مراقب باش که از پادشاه کشورم یاری طلب کنی.
هوش مصنوعی: از دزد، پول و سرمایهای که در دینار است، به دور فرست؛ در جهان، کسی که بر روی پا ایستاده و مصمم است، این ثروت را نخواهد خورد.
هوش مصنوعی: اگر ثروتی داری از سرزمین خود بیاور، چرا که ثروت و زر برای پادشاهان ارزشمند است.
هوش مصنوعی: من در درگاه پادشاهی تو، سفیر و میانجی هستم و در میان کشورهای ایران، مانند گنج و ثروتی ارزشمند میباشم.
هوش مصنوعی: من تو را برتر از همه ی بزرگان قرار میدهم و آرزوهای تو را به حقیقت میرسانم.
هوش مصنوعی: اگر به رازی نزدیک هستی که میتواند روشنی ببخشد به جان تاریک تو.
هوش مصنوعی: راز خود را برایم فاش کن و بگو که چرا به این حال و روز افتادهای. دوری از من را جستجو نکن.
هوش مصنوعی: اگر در جنگ یا نبرد به یاری کسی دست یابید، همانند این است که دارای ثروت و داراییهای فراوانی هستید.
هوش مصنوعی: به صدا درآورید و این دشمنیها را دوباره فراموش کنید، چون خواستهها و آرزوهای شما هرگز محدود نخواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده آمد و این پیام را به او رساند، مرد جوینده خواستهاش را از او شنید.
هوش مصنوعی: پاسخی داده شده که به او بگو راز و رموز جهان را تا جایی که میتوانی، جستجو نکن.
هوش مصنوعی: تو بیحیا و بیشرم شدهای، آیا گمان میکنی که از درد و رنج اولیهات غافل گشتهای؟
هوش مصنوعی: اگر تو در مسیر پیروزی هستی، موانع را نادیده بگیر و به پیش برو، چرا که تو میتوانی تغییرات فراوانی در جهان قدیم ایجاد کنی.
هوش مصنوعی: هیچکس از اسرار آسمانها و گردش آنها باخبر نیست و هرگز هم نمیتواند این رازها را به ما نشان دهد.
هوش مصنوعی: این بیت به طور کلی به این معناست که: در سالهای گذشته، من دچار مشکلات و دردسرهایی شدهام. اما حالا دیگر نباید نگران آن باشم، زیرا در کنار من افراد قدرتمندی هستند که مرا حمایت میکنند.
هوش مصنوعی: دروغ، دروغسنجی است که با قلدری در چرخ بلند زندگی به دنبال آزمایش و محک زدن صداقت میباشد. پس نباید با جرات و جسارت در آن محدودیت ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: پدرم مرد بزرگی بود که در نبردها و سختیهای روزگار، دلیرانه و با تجربه زندگی کرده بود.
هوش مصنوعی: زمین مانند بستر و زیرپا برای اسب او بود و آسمان نیز به نحوی در حرکت و جستوجو برای او بود.
هوش مصنوعی: در جستوجوی او نباید بود، چرا که باید از افکار نادرست دوری جست.
هوش مصنوعی: هنر در زیر ظاهر زیبای خود پنهان میشود، به طوری که همان کسی که به نظر دوست میآید، میتواند دشمن باشد.
هوش مصنوعی: دیگر آنکه گفتی تعداد آسمانها بیشتر از تابش خورشید و ماه است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی میپردازد که در آن، وقتی که سختیها و مشکلات به پایان میرسند، حرکتی تازه آغاز میشود و شرایط بهبود مییابد. بیانگر این است که زمانی که موانع برداشته شوند، میتوان به سمت حرکت و رشد پیش رفت.
هوش مصنوعی: اگر کسی چنین باشد و به او برگردی، دیگر روزی نخواهد داشت و تو هم شاد نخواهی بود و زندگیت روشن نمیشود.
هوش مصنوعی: انسان همواره از تحولات و تغییرات روزگار میترسد، زیرا ممکن است این تحولات به طور ناخواسته برای او ضرر و آسیب به همراه داشته باشند.
هوش مصنوعی: کسی که عادتش به ریختن خون دیگران شده است، دل دشمنانش را پر از فکر و دلهره کرده است.
هوش مصنوعی: آنهایی که بر سر مردم ستمگر خون ریختهاند، خونشان باید به زمین بریزد تا نشان دهنده عاقبت ستمگریشان باشد.
هوش مصنوعی: اگر از شهر ترکها برآیی و فتنهای عظیم بهپا کنی، آن وقت خواهد خواست که سرانجام کار چگونه خواهد بود.
هوش مصنوعی: نمیخواهم ناگهان به تو بیایم و بترسم که زمان بر من بگذرد و تغییرات ناگهانی ایجاد کند.
هوش مصنوعی: من یک بنده و زیر دست هستم، در حالی که او یک شاه و فرمانرواست. من چه زمانی دیگر میتوانم زاری و حقارتی را از خود دور کنم؟
هوش مصنوعی: من بدون هیچ نیرویی به جنگ تو نمیآیم، همان کسی که مرا به خاطر محبت و نیکخواهیام دیوانه خواند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو درخواست کنم، نگران نباش، چون این کار برای من خجالتآور نیست.
هوش مصنوعی: پس از آن، در دز و گنج، تو به خاطر این مشهوریت، بر روی سرزمینت، کامیابی و موفقیت به تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: پیامی از بهرام رسید و فرستاده خبر داد که او خوشحال و مسرور است.
هوش مصنوعی: یک نامه پرخاصیت و مفید نوشته شد و به سوی پیروز، شاه بزرگ، ارسال گردید.
هوش مصنوعی: پادشاه چین به خاطر جنگهای طولانی، به شدت نگران و آسیبپذیر شده است و در حال حاضر، در موقعیتی دفاعی قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: باید کسی وجود داشته باشد که با مهربانی و حسن نیت، این بشارت را به دیگران بخشد و همه را به جشن و شادمانی دعوت کند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر پادشاه، به دنبال برتری باشد، ممکن است به ذلت و خواری دچار شود. زینهاری و توجه به این نکته ضروری است که برتری در دنیای پادشاهانه میتواند به عواقب بدی منجر شود.
هوش مصنوعی: وقتی نامهای به نزد شاه بابر آمد، کلاهی خوشبختی را بر سر گذاشت.
هوش مصنوعی: او پیام فرستاد و ایرانیان را جمع کرد و برنامهای برای نشاندن بر روی تخت شاهی تنظیم کرد.
هوش مصنوعی: فرمان دادند که نامه را بخوانند و در حین خواندن، ارزشی که در آن نهفته بود را به شنونده منتقل کردند.
هوش مصنوعی: به آزادگان گفتم: سپاس خداوند را به جا آورم، اما ابتدا سه بار باید در برابر او خود را آماده کنم.
هوش مصنوعی: خاقان چین که در مقام و رتبه پایینتری نسبت به ما قرار دارد، آسمان بلند بر سر ما است و ما برتر از او هستیم.
هوش مصنوعی: او به آسمان نگاه میکند و در آنجا به جستجوی معنی و حقیقت زندگی میپردازد و همزمان به شناخت خود و مقامش در جهان میرسد.
هوش مصنوعی: اکنون در برابر کسی بزرگتر از خود، من بندهای هستم که در پی دانشی هستم و همچون فرماندهای جستجو میکنم.
هوش مصنوعی: چنان شد که فرمانده بزرگ و جنگجوی ترکهای چین، بر ما نیکی و لطف روا داشت.
هوش مصنوعی: شکر و سپاس خداوندی که آفتاب و ماه را خلق کرده و در نظام جهان بهترین و زیباترین جایگاه را برای آنها فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: اگر به درویش گنجی قدیمی بدهیم، زمانی که حقیقت این سخن نمایان شود.
هوش مصنوعی: شما هم به خداوند دعا کنید و با انجام کارهای نیک، کارهای خوب را افزایش دهید.
هوش مصنوعی: او پیامآور پهلوان را به نزد خود میخواند و با او دربارهٔ موضوعات مختلف و به وفور گفتگو میکند.
هوش مصنوعی: در این بیت، به ارزش و زیبایی یک کمر بندی که دارای جواهرات است و همچنین لباس رنگارنگ و زرق و برقدار اشاره شده است. این عناصر نشان دهنده شکوه و عظمت یک شاه هستند، که به زیبایی و تجملات خود میبالند.
هوش مصنوعی: بر روی گنجی پر از طلا، ستارهای زیبا و درخشان قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: فرستاده را با دینار و مقداری زیادی چیزهای دیگر کمک کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد با دانش، لباس و جامهای به او داد، او را به عنوان بزرگترین قهرمانان برشمرد.
هوش مصنوعی: سپس او دستور داد و دبیر آمد و نامهای از طرف او بر روی پارچه ابریشمی نوشت.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موجودی بزرگ و با مقام از من حمایت میکند و من احساس امنیت و پشتیبانی میکنم.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که مهر و فرمان الهی گواهی میدهد که ما بندهایم و خداوند پادشاهی بزرگ است. در واقع، نشان میدهد که ما در مقابل خداوند، که در مرتبههای بالاتر و فرمانروایی عظیم قرار دارد، مقام و وضعیت بندهای داریم.
هوش مصنوعی: جهانجو، که فردی آرزومند و جستجوگر است، پاسخی دریافت میکند که پر از آرزوها و آرمانهای زیباست، گویی نامهای است شبیه به بهشت.
هوش مصنوعی: او به پرموده گفت که سپاه را به خوبی به این بارگاه بفرستد.
هوش مصنوعی: اگر از سپاه بخت و فرصت چیزی به دست آوردی، بدان که باید با شتاب و جدیت به خدمت و بندگی آن بپردازی.
هوش مصنوعی: هرچه در زندگیات مقدر شده است، از جانب خداوند و به عنوان همراه و پشتیبان تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: به جایی که دشمن در آن حضور دارد توجه کن و اگر دشمنی در آنجا ساکن است، هرگز آن مکان را فراموش نکن.
هوش مصنوعی: بگیر و نگهدار و با عشق بسوز، به خوشبختی و نشانههای خوب دنیا روشن باش.
هوش مصنوعی: اگر تو از کسانی هستی که لشکر بیشتری نیاز داری، باید بیشتر از آنچه که هست، رنج و زحمت بکشی تا به آن برسید.
هوش مصنوعی: در این نامهی جدید از من درخواست کن که چندین نفر از سپاه را بفرستم، همانطور که نیاز داری.
هوش مصنوعی: هر کسی از ایرانیان که به تو نزدیکتر است، به راستی و درستی نزدیکتر است.
هوش مصنوعی: در این نامه به نام آنها اشاره میشود تا رنج و زحماتی که متحمل شدهاند، جبران شود.
هوش مصنوعی: من از سرزمینت در برابر دشمنان محافظت میکنم و برای تو مقام و رتبۀ یک افسر و قهرمان را فراهم میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که نامهای به قهرمان رسید، دل او سرشار از شادی و افتخار شد و جوانیاش را دوباره احساس کرد.
هوش مصنوعی: فرستاده به ایرانیان پیامی را آورد که همه را حیرتزده کرد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که هنگامی که لباس و تشریفات شاهانه نزد او آورده میشود، هر کسی که این صحنه را میبیند، به او درود و تحسین میفرستد.
هوش مصنوعی: سخنان ایرانیان هر چه بود، در آن نوشته نشاندهنده ویژگیهای آنها بود.
هوش مصنوعی: از دایره گردان، صدایی برآمد که گفت: زمین را به حرکت درآورید.
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره دارد به یک نامه معروف و مهم که از طرف یک پادشاه به شخصی به نام پرموده یا فرد دیگری ارسال شده است و در آن دستوراتی یا هشدارهایی وجود دارد. مضمون این نامه به گونهای است که اهمیت و ارزش بالایی دارد و باعث جلب توجه میشود.
هوش مصنوعی: بدان دزد به نزد او رفت و به واسطه نور درخشانی که داشت، روح تاریک او روشن شد.
هوش مصنوعی: از مقام بلند و نامی خود پایین آمد و به افتخار شهریار، بسیاری را به تحسین و ستایش وا داشت.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به نظر بد میآید یا خواستههای نامناسب، در دنیای محدود خود نوشته شدهاند؛ اما همیشه چیزی برای استفاده و کار کردن وجود دارد.
هوش مصنوعی: مردی بزرگ و شجاع از دز به پایین آمد و به میدان نبرد وارد شد و مانند گردی در اطرافش میچرخید.
هوش مصنوعی: بهرام، دلیر و جنگجوی بزرگ، در حال حرکت با لشکرش از دز به سوی مسیر جدیدی بود و هیچ توجهی به یل (رزمنده یا جنگجوی برجسته) نداشت.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام این را مشاهده کرد، احساس شرم کرد، حتی اگرچه به خاطر قدرت و سلطنتش به جنگ آمده بود.
هوش مصنوعی: او را فرستاد و در همان لحظه از راه پیاده نزد لشکر آورد.
هوش مصنوعی: او گفت که من به خاطر شرکت در محافل و مجالس، احساس افتخار و سربلندی میکنم.
هوش مصنوعی: اکنون به خاطر بیمنشیام، از مقام و منزلت بالای خود پایین آمدهام و به ذلت و خاری دچار شدهام.
هوش مصنوعی: من اکنون در وضعیتی هستم که به خودم خوش نمیآیم، چرا که وقتی به تو نزدیک شدم، متوجه رفتار بد تو شدم.
هوش مصنوعی: اکنون نامهای را پیدا کردهام که به عنوان هشدار ارسال شده بود و میخواهم آن را به پادشاه برسانم.
هوش مصنوعی: اگر او مثل یک برادر با من رفتار کند، شکایتها و مشکلات من از او کمتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: چرا هماکنون با من کاری داری؟ من تو را به مقام شاهی و چیزهای دیگر سپردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.