گنجور

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة و العشرون - فی الخریف

 

این دیده بماند خیره در ماتم او

خونابه فسرده گشت اندر دم او

حمیدالدین بلخی
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

سیه پوشیده شب درماتم او

شفق در خون نشسته از غم او

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ

 

وگر خود صبح دیدی ماتم او

فرو رفتی دم صبح از غم او

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۷۱ - در خاتمت کتاب گوید

 

نه چندانست بر جانم غم او

که بتوان کرد هرگز ماتم او

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید

 

وصالم یافت در عین دلم او

نمود خویشتن زد بر عدم او

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۷ - در مدح شاه اولیا سلطان اصفیا علی مرتضی علیه السلام میگوید

 

ای تو کرده یک نظر در چشم او

خود اناالحق گشتهٔ بر اسم او

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهارم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

 

گفت ظالم نیست اما دایم او

صد هزاران بنده دارد ظالم او

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۴۱

 

یا رب چه خوش است زلف خم در خم او

و آن عارض چون شیر و می اندر هم او

شد زنده دل مردهٔ اوحد زدمش

بی شک دم عیسوی است امشب دم او

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۹۰

 

خود دمدمه ای است آدمی از دم او

عالم همه سایه است از عالم او

تاج سر کیقباد و جمشید ارزد

خاک قدم سوختگانِ غم او

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۷۰

 

دل را چه محل کاو بپذیرد غم او

جان را چه خطر بود که گیرد کم او

حاصل زجهان دمی است یا دم زدنی

باری چو زدم نمی گریزد دم او

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۲۴

 

خون گشت دلم ز زخم بی مرهم او

بر خاک چنانکه می شمردم دم او

تا بازپسین نفس کز وکشت جدا

می گفت مرا که الله الله غم او

کمال‌الدین اسماعیل
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۲ - دربیان آنکه شعر اولیاء همه تفسیر است و سرّ قرآن زیرا که ایشان از خود نیست گشته‌اند و به خدا قائم‌اند. حرکت و سکون ایشان از حق است که «قلب‌المؤمن بین اصبعین من اصابع الرّحمن تقلبه کیف یشاء». آلت محض‌اند در دست قدرت حق؛ جنبش آلت را عاقل به آلت اضافت نکند بخلاف شعر شعراء که از فکرت و خیالات خود گفته‌اند و از مبالغه‌های دروغ تراشیده و غرضشان از آن اظهار فضیلت و خودنمایی بوده است همچون آن بت‌پرست که بتی را که خود می‌تراشد معبود خود می‌کند که «اتعبدون ما تنحتون» شعرا شعر اولیا را که از ترک حرص و فنای نفس آمده است همچو شعر خود می‌پندارند؛ نمی‌دانند که در حقیقت فعل و قول ایشان از خالق است، مخلوق را در آن مدخل نیست. زیرا شعر ایشان خودنمایی نیست خدانمایی است مثال این دو شعر چنان باشد که باد چون از طرف گلشن آید بوی گل رساند و چون از گلخن آید بوی ناخوش آورد اگرچه باد یکی است اما به سبب گذرگاه مختلف بویش مختلف شود هر که‌را مشامی باشد فرق هر دو را داند که «المؤمن کیس ممیز» یکی که سیر خاید اگرچه مشک گوید به مشامها بوی سیر رسد و برعکس هرکه مشک خاید و لفظ سیر گوید بوی مشک آید

 

گرچه خود می‌نگنجد آن یم او

در بیان و زبان و در دم او

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۰ - آشتی کردن روز با شب و مدح شاه

 

سر گیسوی ست پرچم او

که شبی دیگر است بر خم او

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸۷

 

لاله دمد از خون شهیدان غم او

تا حشر در آیند به خوان علم او

از جور و وفا و ستم هر که بپرسی

در عشق مساوی ست وجود و عدم او

می زد رقم غالیه نقاش سیه کار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

بکمند تابدارت که مهست در خم او

به بنفشه عذارت که گلست همدم او

بدو چشم اهوانش که دو مست شیر گیرند

که توان گرفت و نتوان کم جان خود کم او

من و درد عشق جانان ز کسی دوا نجویم

[...]

ابن یمین
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱

 

آن سرو که شادند جهانی به غم او

هر سو که خرامد سر ما و قدم او

باشد ستم از یار کرم شکر که بگذشت

در حق من خسته دل از حد کرم او

بر لوح دلم صورت خط تو رقم زد

[...]

جامی
 
 
۱
۲