گنجور

 
جامی

پور عبدالملک به نام هشام

در حرم بود با اهالی شام

می زد اندر طواف کعبه قدم

لیکن از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست

بهره نظاره گوشه ای بنشست

ناگهان نخبه نبی و ولی

زین عباد بن حسین علی

در کسای بها و حله نور

بر حریم حرم فکند عبور

هر طرف می گذشت بهر طواف

در صف خلق می فتاد شکاف

زد قدم بهر استلام حجر

گشت خالی ز خلق راه و گذر

شامیی کرد از هشام سؤال

کیست این با چنین جمال و جلال

از جهالت در آن تعلل کرد

وز شناساییش تجاهل کرد

گفت نشناسمش ندانم کیست

مدنی یا یمانی یا مکی ست

بوفراس آن سخنور نادر

بود در جمع شامیان حاضر

گفت من می شناسمش نیکو

زو چه پرسی به سوی من کن رو

آن کس است این که مکه و بطحا

زمزم و بوقبیس و خیف و منا

حرم و حل و بیت و رکن و حطیم

نادوان و مقام ابراهیم

مروه مسعی صفا حجر عرفات

طیبه و کوفه کربلا و فرات

هر یک آمد به قدر او عارف

بر علو مقام او واقف

قرة العین سیدالشهداست

غنچه شاخ دوحه زهراست

میوه باغ احمد مختار

لاله راغ حیدر کرار

چون کند جای در میان قریش

رود از فخر بر زبان قریش

که بدین سرور ستوده شیم

به نهایت رسید فضل و کرم

ذروه عزت است منزل او

حامل دولت است محمل او

از چنین عز و دولت ظاهر

هم عرب هم عجم بود قاصر

جد او را به مسند تمکین

خاتم الانبیاست نقش نگین

لایح از روی او فروغ هدی

فایح از خوی او شمیم وفا

طلعتش آفتاب روز افروز

روشنایی فزای و ظلمت سوز

جد او مصدر هدایت حق

از چنان مصدری شده مشتق

از حیا نایدش پسندیده

که گشاید به روی کس دیده

خلق ازو نیز دیده خوابانند

کز مهابت نگاه نتوانند

نیست بی سبقت تبسم او

خلق را طاقت تکلم او

در عرب در عجم بود مشهور

کو مدنش مغفل مغرور

همه عالم گرفت پرتو خور

گر ضریری ندید ازان چه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاک

بوم اگر زان نیافت بهره چه باک

بر نکو سیرتان و بدکاران

دست او ابر موهبت باران

فیض آن ابر بر همه عالم

گر بریزد همی نگردد کم

هست ازان معشر بلند آیین

که گذشتند ز اوج علیین

حب ایشان دلیل صدق و وفاق

بعض ایشان نشان کفر و نفاق

قربشان پایه علو و جلال

بعدشان مایه عتو و ضلال

گر شمارند اهل تقوا را

طالبان رضای مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشند

واندر آن خیل پیشوا باشند

گر بپرسد ز آسمان بالفرض

سائلی من خیار اهل الارض

بر زبان کواکب و انجم

هیچ لفظی نیاید الاهم

هم غیوث الندی اذا وهبوا

هم لیوث الثری اذا نهبوا

ذکرشان سابق است در افواه

بر همه خلق بعد ذکرالله

سر هر نامه را رواج فزای

نام ایشانست بعد نام خدای

ختم هر نظم و نثر را الحق

باشد از یمن نامشن رونق