گنجور

 
جامی

آن سرو که شادند جهانی به غم او

هر سو که خرامد سر ما و قدم او

باشد ستم از یار کرم شکر که بگذشت

در حق من خسته دل از حد کرم او

بر لوح دلم صورت خط تو رقم زد

آن کس که روا نیست خطا بر قلم او

آه ار نکشم سوز درون هست که آتش

آخر نشود گرچه نشیند علم او

هر دم رسدم زخمی ازان غمزه بی رحم

شرمنده ام از مرحمت دمبدم او

بیت الحرم ماست درش چند نشینیم

محروم ز احرام حریم حرم او

جامی ز غم عشق تو گر مرد غمی نیست

پیداست چه خیزد ز وجود عدم او

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیرخسرو دهلوی

لاله دمد از خون شهیدان غم او

تا حشر در آیند به خوان علم او

از جور و وفا و ستم هر که بپرسی

در عشق مساوی ست وجود و عدم او

می زد رقم غالیه نقاش سیه کار

[...]

هلالی جغتایی

خاکم بره پیک حریم حرم او

باشد که بجایی برسم در قدم او

بر داغ دلم مرهم راحت مگذارید

تا کم نشود راحت درد و الم او

زین گونه که بر من ستم دوست خوش آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه