گنجور

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲۰

 

اگر بار خارست خود کشته‌ای

و گر پرنیانست خود رشته‌ای

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۷

 

سوی او یکی نامه ننوشته‌ای

از آرایش بندگی گشته‌ای

فردوسی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان

 

ترا چون کشم من؟ که خود کشته ای!

تو خود نامهٔ عمر بنوشته ای!

عیوقی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران

 

تویی کز ره داد بر گشته‌ای

به دِه مر برادرم را کشته‌ای

اسدی توسی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۷۸ - کارزار کوش پیل دندان با سیاهان بجّه و نوبی

 

بفرمود تا هر کسی کُشته ای

سیاهی به خون اندر آغشته ای

ایرانشان
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸

 

من کیم اندر جهان سرگشته‌ای

در میان خاک و خون آغشته‌ای

در ریای خود منافق پیشه‌ای

در نفاق خود ز حد بگذشته‌ای

شهرگردی خودنمایی رهزنی

[...]

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۱۸ - سلام الله یا غالب یا علی بن ابیطالب

 

هست عطّار از ضعیفی رشته‌ای

در میان خاک و خون آغشته‌ای

عطار
 

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۵ - در نصیحت بترغیب دین و آئین نبی، و ترک دنیا و میل بعقبی

 

اول از هستی خود بگذشته‌ای

در طلب با خون دل آغشته‌ای

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش چهاردهم » بخش ۱ - المقالة الرابعة عشرة

 

از پی او می‌رود سرگشته‌ای

باز می‌جوید ازو سر رشته‌ای

عطار
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم

 

اگر باز خارست خود کشته‌ای

وگر پرنیان است خود رشته‌ای

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۹ - در صفت پیر و مطاوعت وی

 

گرچه مصباح و زجاجه گشته‌ای

لیک سرخیل دلی سررشته‌ای

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۸ - تتمهٔ قصهٔ مفلس

 

آنچ بر صورت تو عاشق گشته‌ای

چون برون شد جان چرایش هشته‌ای‌‌؟

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۴ - برون رفتن به سوی آن درخت

 

گفت ای سگ جد او را کشته‌ای

تو غلامی خواجه زین رو گشته‌ای

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۶ - جواب حمزه مر خلق را

 

گَر به «خار»ی خسته‌ای، خود کِشته‌ای

وَر «حریر» و «قَز» دَری، خود رِشته‌ای

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را

 

گاو موسی بود قربان گشته‌ای

کمترین جزوش حیات کشته‌ای

مولانا
 
 
۱
۲