گنجور

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۴۸

 

کو عیسی روحانی تا معجز خود بیند

کو یوسف کنعانی تا جسم براندازد

کو تایب صد ساله تا بر شکن زلفش

حالی به سر‌اندازی دستار در اندازد

عین‌القضات همدانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد

در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد

کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش

تسبیح در آویزد، زنار دراندازد

دل‌ها به خروش آید چون زلف برافشاند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در ستایش اتابک اعظم مظفر الدین قزل ارسلان عثمان بن ایلدگز

 

صبح چون زلف شب براندازد

مرغ صبح از طرب پراندازد

کرکس شب غراب وار از حلق

بیضهٔ آتشین براندازد

کرتهٔ فستقی بدرد چرخ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - مطلع دوم

 

دل به سودای تو سر اندازد

سر ز عشقت کله براندازد

چون تو هر هفت کرده آیی حور

بر تو هر هفت زیور اندازد

به تو وزلف کافرت ماند

[...]

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح قوام الملک احمد عمر گفت به تهنیت خازنی وی

 

به بوسه یار من از پسته شکر اندازد

به بذله از صدف لعل گوهر اندازد

سوی زمین چو ز مشرق فرو رود خورشید

شفق بهانه از رشک خون بر اندازد

ز مهر روی چو ماهش قیامتی آمد

[...]

سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

تَرْسا بَچهٔ مَستم گر پرده بَرَانْدازَد،

بَس سَر که ز هر سویی بَرْ یکْدِگرَ انْدازد

از دِیر بُرون آمَد، سَرمَست و پَریشانْ مو،

یارَب که چِه آتش‌ها در هر جگرَ انْدازد

چُون زلفِ پریشانْ را زُنّار بَرَافْشاند،

[...]

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

اگر دلدار من روزی، نقاب از رخ بر اندازد

بسا عاشق که درپایش، بدست خود سر اندازد

بجانم در زند آتش ، چو زلفش عنبر افشاند

دلم را آب گرداند، چو لعلش شکّر اندازد

هزاران گردن افرازان سر برکرده از هر سوی

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۹ - در صفت عارف و عرفان

 

شقه‌های غطا براندازد

تحفه‌های عطا در اندازد

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣۶٣

 

مرا که طوطی شکر فشان گلشن قدس

چو پیش بلبل نطق اوفتد پر اندازد

عروس این تتق سبز زرنگار ز شرم

چو بکر فکر مرا دید زیور اندازد

فریب و ریو ز سودائیان بیمایه

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

مرغ در راه او پر اندازد

شمع در پای او سر اندازد

پسته ی شور شکر افشانش

شور در تنگ شکر اندازد

هر که چون افعیش کمر گیرد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

چون طوطی خطّ تو پر بر شکر اندازد

مرغ دل من آتش در بال و پر اندازد

صوفی ز می لعلت گر نوش کند جامی

تسبیح بر افشاند سجّاده بر اندازد

چون تیر زند چشمت سیاره هدف گردد

[...]

خواجوی کرمانی
 

ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح جلال‌الدین هوشنگ شاه

 

اگر نقاب شب از روی مه براندازد

ز مهر فتنه به شام و سحر در اندازد

غلام هندوی آن طرهٔ چو شمشادم

که سایه بر رخ خورشید انور اندازد

اگر فرستد پروانه‌ای به دست خیال

[...]

ناصر بخارایی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷

 

اگر مه روی من روزی نقاب از رخ براندازد

چو ذره آفتاب جان به پای او سراندازد

اگر شهباز عقل کل کند پرواز در کویش

ندیده همچنان جزوی که از حیرت براندازد

حجاب دیدهٔ مردم خیال پردهٔ وهم است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد

به هر دیار که رو آورد براندازد

گهی که چشم تو فرمان دهد به خون ریزی

نخست تیغ تو از ذوق آن سراندازد

میان ما و غمت محرمی ست لیک رقیب

[...]

خیالی بخارایی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۷ - در مدح میر ابوالفتح

 

عشق کو، تا خرد بر اندازد

عود شوقی به مجمر اندازد

عرفی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰۲

 

چو تیغ او به جبین چین جوهر اندازد

به نیم چشم زدن قحطی سر اندازد

خوش آن که گربه سرش تیغ همچو موج زنند

حباب وار کلاه از طرب براندازد

ز بس که تشنه سرگشتگی است کشتی من

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

از سر چو کله در برم آن ترک براندازد

هر کس نظری دارد در پاش سراندازد

بی دیده نمیبیند رخسار نگارین را

هر کو بصری دارد بر تو نظر اندازد

گر بگذری از کنعان ای یوسف روحانی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

بمن گر یک نظر آن ماه زیبا منظر اندازد

به پای انداز نظاره تن زارم سراندازد

صبا آمد عبیر افشان تو گوئی آتشین رویم

ززلف عنبرینش عودی اندر مجمر اندازد

ندانم تا بکی گردون خلاف طبع ما گردد

[...]

حکیم سبزواری