گنجور

 
ناصر بخارایی

اگر نقاب شب از روی مه براندازد

ز مهر فتنه به شام و سحر در اندازد

غلام هندوی آن طرهٔ چو شمشادم

که سایه بر رخ خورشید انور اندازد

اگر فرستد پروانه‌ای به دست خیال

به یکدم آتش در شمع خاور اندازد

چو پسته گر لب شیرین به خنده بگشاید

چه شورها به دل تنگ شکر اندازد

هزار دل چو دل من هوای قامت او

برد چو باد و به دست صنوبر اندازد

نموده است مرا روی صنعت ترصیع

که جزع من گهر ناب بر زر اندازد

نبود فرصت پروانه را که دست مراد

شبی به گردن شمع معنبر اندازد

کجا تواند یک مرغ رفت فارغ بال

به قاف قرب که سیمرغ شهپر اندازد

به سر نمی‌رود این داوری به دست رهی

مگر که خود را در پای داور اندازد

جهان مهر و جلالت جلال‌الدین هوشنگ

که ظل رایت بر ماه انور اندازد

خدایگان سلاطین که نقش ایوانش

ز قدر زلزله در قصر قیصر اندازد

یکی وشاق کمین از صف غلامانش

به جاه ولوله در هفت کشور اندازد

چو از هلال نهد خنگ آسمان را زین

ز مهر غاشیه بر دوش خاور اندازد

به سنگ حلم کزو کوه قاف یک حرفست

هزار رخنه به سد سکندر اندازد

به روز معرکه تیغش ز بانگ نی در حال

به رقص آید و چون صوفیان سر اندازد

چو نسر طایر پیکان تیر او بیند

عجب مدار ز سهمش اگر پر اندازد

به روی دشمن او ابر تیر باراند

به فرق حاسد او برق خنجر اندازد

کمینه خیمهٔ خیلش بود مخیم چرخ

چو بر هزارهٔ اجرام لشکر اندازد

همای سدره مقید به قید او باشد

چو شاهباز به صید کبوتر اندازد

ز سائلان چو سبق می‌برد به حسن جواب

تمام رسم سؤال از جهان بر اندازد

ایا شهی که به پیش کلاه گوشهٔ تو

سپهر سر نهد و مهر افسر اندازد

نهنگ تیغ ترا دید از بن دندان

به بحر ماهی دندان به لب بر اندازد

جهان به عهد تو از بهر بچه آهو

به طبع شیر ژیان مهر مادر اندازد

صبا به نیزهٔ سر تیز خار نتواند

که در چمن ز سر غنچه مغفر اندازد

برای نعل بهایت چو عزم جزم کنی

به پای مرکب تو حور زیور اندازد

شها به مدح تو ناصر ز بهر عذب عروض

به سوی ساحل خط سلک گوهر اندازد

به یک ترانهٔ او زهره را چو دف تر شد

ز رشک خامهٔ او تیر دفتر اندازد

برای من به غلامی فلک میان بندد

یک نظر که شهنشه به چاکر اندازد

چه حاجتست به ابرام بنده را، آن به

که کار خویش به رأی منور اندازد

همیشه تا که اسد را به اقتضای قضا

قدر در آتش چو شیر مجمر اندازد

چو عود سوخت بادا عدو که مجمر چرخ

حسود خام طمع را در آذر اندازد

ز انحراف مزاجت خدای حافظ باد

عرض چه عارضه در ذات جوهر اندازد