گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

اگر مه روی من روزی نقاب از رخ براندازد

چو ذره آفتاب جان به پای او سراندازد

اگر شهباز عقل کل کند پرواز در کویش

ندیده همچنان جزوی که از حیرت براندازد

حجاب دیدهٔ مردم خیال پردهٔ وهم است

جمال او نماید رو حجابش گر بر اندازد

کند معدوم را موجود از الطاف وجود خود

اگر از گوشهٔ چشمی نظر بر منظر اندازد

اگر سلطان عشق او به ملک دل فرود آید

ندای غارت جانها روان در کشور اندازد

تجلی صفاتش را مظاهر در ظهور آرد

ولی چون ذات بنماید نظر بر مظهر اندازد

به چشم مردمی یاری که روی سیدم بیند

نخواهد تا نظر باری به روی دیگر اندازد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

اگر دلدار من روزی، نقاب از رخ بر اندازد

بسا عاشق که درپایش، بدست خود سر اندازد

بجانم در زند آتش ، چو زلفش عنبر افشاند

دلم را آب گرداند، چو لعلش شکّر اندازد

هزاران گردن افرازان سر برکرده از هر سوی

[...]

حکیم سبزواری

بمن گر یک نظر آن ماه زیبا منظر اندازد

به پای انداز نظاره تن زارم سراندازد

صبا آمد عبیر افشان تو گوئی آتشین رویم

ززلف عنبرینش عودی اندر مجمر اندازد

ندانم تا بکی گردون خلاف طبع ما گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه