گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

هران کس کاو ترا بیند بدین حال

بگوید بر تو این گفتار در حال

فخرالدین اسعد گرگانی
 

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم

 

از من است و ز آرزوی محال

که همی گردد او ز حال به حال

حمیدالدین بلخی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۱

 

بر بوی وصال میدویدم همه سال

گفتی بنشانمت ازین کار محال

جانا منِ برخاسته دل شمع توام

گر بنشانی مرا بمیرم در حال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

گفت کردم توبه از ناموس و حال

تایبم از شیخی و حال و محال

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۰ - حکایت

 

یکی گوهر میان هر دو درحال

نظر کردم بدیدم روی فی الحال

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هفتم » بخش ۵ - الحكایة ‌و التمثیل

 

نیست رنج زیرکان در هیچ حال

سخت تر از صبر کردن بر محال

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۴ - رجوع به قصهٔ رنجور

 

نبض او بگرفت و واقف شد ز حال

که امید صحت او بد محال

مولانا
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۱ - در بیان آن که هر نبی و ولی که به عالم آمد و می‌آید نفحه‌ایست از حق تعالی. هر که را از یک نفحه مقصود حاصل نشد و آن نفحه فوت گشت نومید نباید شدن و نفحه دیگر باید طلبیدن، که تا عالم باقی است وجود مبارک ایشان باقی خواهد بودن، چنان که پیغامبر فرمود که اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی اَیّامِ دَهْرِکُم نَفَحاتٍ الا فَتَعْرِضوا لَها. و در تقریر آن که بعضی از اولیا را حق تعالی پنهان میدارد، اگرچه همه عالم را صدق و عشق و دین و یقین از او می‌افزاید و همه بدو قایم اند و احوالشان از او در ترقی است. لیکن او را به تعیین نمیدانند تا به ظاهر شکرش به جا آرند و خان و مان فدای او کنند الا او میداند و می‌بیند که همه از او زنده‌اند و بر کار اند. همچنان که درختان و نباتات نشو و نما از بهار دارند و از بهار بی‌خبر اند، خلق عالم نیز از او میبرند و نمیدانند اما او میداند. همچون غلامان سه ساله و دو ساله و یک ساله که خواجهٔ خود را ندانند، الا خواجه میداند که غلامان اویند

 

هر چه خواهد همان شود در حال

حال نیکو برد از او بد حال

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۱ - اظهار بندگی کردن شاعر در پیشگاه شاه

 

و آن دگر گویدم به نسبتِ حال

که نزاری و توبه، اینت محال‌!

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۹ - حکایت

 

حال من ماند بدان بی‌چاره حال

هم قضایی باز خواهم لامحال

حکیم نزاری
 
 
۱
۲