وقتی اندر سرا، و مَطبخِ جم
جنگ کردند دیک و کاسه به هم
کاسه زرّین و دیک سنگین بود
هر دو را طبع و دل پُر از کین بود
دیک با کاسه گفت هر فضلی
گر تو فرعی و من بزرگ اصلی
گرچه بر روی خوان سواری تو
داری از من هر آنچه داری تو
از چه باشی به من تو ماننده
من بخشنده تو ستاننده
کاسه بعد از تحمّل بسیار
گفت لفظِ لطیف و معنی دار
که از این قال و قیل چه بگشاید
کار وقت گرو پدید آید
بامدادان شویم طوّافان
تا کرا بر خرند صرّافان
ای که حلم تو جودی و سهلان
باز خر مرمرا ز نااهلان
شهرِ خوارزم و نقدِ محمودی
من بدین کاسدی و مردودی
گشته ام بی بضاعت و کاسد
منکه محمودیَم چنین فاسد
آخر ای سر فراز تا کی و چند
دار و شمشیر و تازیانه ببند
دل مرنجان مرا به غصّه ای کس
که مرا جنبش نسیمی بس
خاری ار با حیاتم آمیزد
دلم از صحبتت نپرهیزد
ای تن ای تن عزیز باش عزیز
زرِّ کانی تویی مجوی پشیز
راه گم کرده ای و می نازی
مانده در شِشدری و می بازی
کعبه را در خطا همی جویی
با زرِ کین خطب همی جویی
ای دل از عقل و از خرد تا چند
نام نیکو و حال بد تا چند
چون به دست است رزق هر روزه
منقطع دار دستی در یوزه
مزن از طبع زرِّ صافی نیز
که در این شهر رایج است پشیز
سنگ و یاقوت هر دو یک نرخ است
وین هم از عکس طبع این چرخ است
هستی از آفتاب در سایه
تا تو را هست عقل سرمایه
در کفِ ظلم روز و شب خون شو
یا ز اقلیم عقل بیرون شو
رنج بینی در آشیانه ای عقل
چون نهی پای در میانه ای عقل
خاریی چرخ بر عزیزان است
تیغ مردان به دست هیزان است
کو؟ خداوند همّت و رایی
سرورِ پُر دلی صف آرایی
گر بخندد طراز جامه بر او
حشو نبود سرو عمامه بر او
زین بر اطراف ماه و مهر نهد
پای بر تارک سپهر نهد
همّتش فرق آسمان ساید
مشتری در پیَش عنان ساید
چرخ گردان ز بیم صولت او
گشته نظّارگیی دولتِ او
این همه ذات در مراتب و جاه
نیست جز اصل پاک فضل الله
آن شرف داده صدرِ ایوان را
پی سپر کرد(ه) فرق کیوان را
گرچه اندر زبان شکایت اوست
همه گیتی ز من حکایتِ اوست
از من است و ز آرزوی محال
که همی گردد او ز حال به حال
ای زمانه نهادِ گردون قدر
از تو خالی مباد مسند صدر
مشناس از حساب عامه مرا
عاشق سیم و زرّ و جامه مرا
عرض باید ز جایگه به نیاز
که نشد قیمتی به جامه پیاز
زآن به صدرِ تو متّصل بودم
که اسیرِ هوایِ دل بودم
خدمتِ تو همی به جان کردم
نه از پی کسبِ آب و نان کردم
دور باشد ز روی دین و خرد
هر که او نان به آب روی خورد
من ز جاهِ تو گر ندیدم کام
تو ز الفاظِ من گرفتی نام
ورد من در توشد ز قاف به قاف
کسب قوّال و مایه قوّاف
ورد حجّاج گشته وقت طواف
حرز مردان شده به گاه مصاف
روزگارش نهاد بر احداق
ظلم باشد گرش نهی بر طاق
همچو کاریگری رسن تابم
هر زمان خویشتن ز بس یابم
نزد آن کس که او کریم تر است
حق مر آن راست کاو قدیم تر است
از چه معنی چومن قدیم شدم
با ندامت چنین ندیم شدم
ظنّم آن بُد که چون به کام رسی
وز شراب جهان به جام رسی
شهنه ای گیر و دار من باشم
ثانی اثنینِ غار من باشم
خود به فرسنگ ها ز پس ماندم
پای در کُنده ای عَسس ماندم
حالِ امسالِ خود همی بینم
گرچه تقویم های پارینم
سرو را موسم وداع آمد
وقت تفریق اجتماع آمد
رفتم و بارِ منّتت بر دوش
حلقه ای حقّ نعمتت در گوش
از تو گویم حدیث با هر گل
در نواهای نظم چون بلبل
هر زمان در زمانه رو آرم
از ثنای تو گفتگو آرم
بالله ار بر تنم بدرّی پوست
هیچ دشمنت را ندارم دوست
چون به بدخواهِ دولتِ تو رسم
گر به سگ دارمش لئیم کسم
گرچه بی تو در آتش نفتم
به خدایت سپردم و رفتم
جان شیرین به لب رسید اکنون
صبح خدمت به شب رسید اکنون
از لب دلبران لبت خوش باد
روز من تیره شد شبت خوش باد
بار بر خر نهادم و بر دل
تا کجا یابم از جهان منزل
منزل روز و شب بپیمودم
گرچه در منزلی نیاسودم
کارم از جاه تو به ماه رسید
کوهِ حالم به حالِ کاه رسید
این عمل را که من رهی دارم
به که فرمان دهی که بسپارم
خاندانِ علی و محمودی
ثابت و راسخ است چون جودی
خاکِ او جای هر جبین بوده است
آشیانِ رسوم دین بوده است
خللی کاوفتاده گرچه قوی است
نه ز چرخ کهن چنان تقوی است
به خدا آرمید روز و شبی
اثر صبح خود نمود شبی
ای جهان را به بخشش و اکرام
خلفِ صدق و یادگارِ گرام
ار چه شد حالِ من بدین تبهی
نقدهای امیدِ من ندهی
از پس رنج پنج ساله من
استخوان است در نواله من
حال و کارم ز گردش گردون
نیست چون دولتِ تو روز افزون
وقتِ دل دادن و نواختن است
که نه هنگام ناشناختن است
خاتم صبر را نگینه نماند
خاتم صبر را نگینه نماند
من نه آنم که از تو بگریزم
یا ز تأدیب تو بپرهیزم
دُرج مدح تو غمگسار من است
گوشمال تو گوشوار من است
گر بخوانی مرا وگر رانی
قیمت و قدر من تو بر دانی
دل ز تو آن زمان که بر دارم
از دل و جانت دوست تر دارم
آن شبم خوابگه بر آتش باد
که ز دل گویمت شبم خوش باد
اگر از دیده خون بپالایم
جز به مدحت زبان نیالایم
لفظِ من بنده جوان نبُدی
گر ثنای تو در میان نبُدی
من که ممدوح صد هزار کَسَم
از چه مدّاحیی تو را نه بسم
هست نظم من ای سپهرِ جلال
هست نظم من ای سپهرِ جلال
تا شود بر همه جهان پیروز
شد سوادش شب و بیاضش روز
گرچه نزد تو خار و معیوب است
بر جبین زمانه مکتوب است
عقل و جان بر هواش لرزان است
گرچه نزدِ تو خار و ارزان است
روزگارش به بحر و کان بخرد
مردِ جان دوستش به جان بخرد
ای ز خُلق تو نوبهار به رشک
هم چنین از تو چند بارم اشک
مر مرا چون سپهر و بخت مزن
چون هدف آن تو است سخت مزن
خُلق چون نوبهار تو بر من
از چه معنی است چون دی و بهمن
چند باشم در این گریز چو باز
از قضای زمانه دیده فراز
ماندم اندر میان چو منقطعی
با که گویم که نیست مستمعی
مقطع این فسانه هم چو نبید
از مهِ دی به نوبهار کشید
وقتِ افسانه های این افسون
بود رنگِ زمانه دیگرگون
بر زمین و هوا ز برق و سحاب
بود فرشش حواصل و سنجاب
گرچه آغازش از مهِ دی بود
آخرش عهدِ لاله و می بود
بودم از چرخ در مصافِ جمل
که رسید آفتاب سوی حمل
ز اعتدالِ طبیعیِ عالم
شد هوا صافی و خوش و خرّم
روز ایمن شد از ملالتِ شب
کسوتِ روز شد به قامت شب
مهدی روزگار سر بر کرد
حالت روز و شب برابر کرد
تا در آمد صبا به طوّافی
نفسِ روزگار شد صافی
کز نسیم خوش رضا بندی
شور و آشوب در من افکندی
پرده رازِ سینه بدریدی
تا تو از جای خود بجنبیدی
بادم از حال خود بگردانید
آنکه زنجیر من بجنبانید
وزشِ جنبش نسیم بهار
به من آورد بوی طرّه یار
سرخ رویی لاله چون رخ او
تلخ شد طبع من چو پاسخ او
چون دو زلفش بنفشه درهم شد
سر به سر تاب و سر به سر خم شد
نرگس از چشم او خمار گرفت
نرگس از چشم او خمار گرفت
ارغوان از خجالتِ رویش
سرخ شد چون رخان دلجویش
تا ببینندش سوسنِ آزاد
یک قدم هم چو بندگان ایستاد
دمد از خاک بی شمار اکنون
سبزه بر طرف جویبار اکنون
خوش گوارد به روی دوست نبید
بر لب جوی و در میان خدید؟
طی کند باد فرش ساده کنون
تلخ گردد مزاج باده کنون
باغ صد گونه رنگ بر سازد
بلبل مست چنگ بنوازد
بلبل عشق از سرِ مستی
با گل اندر میان نهد مستی
بدرخشد می نهفته ز خُم
بدرخشد می نهفته ز خُم
کند اکنون درنگ در باقی
ساغر و باده در کف ساقی
اندر این فصل بر کسی بخشای
که ندارد به عیش و عشرت رای
لذّت و شادیِ صباحیِ نی؟
جرعه ای باده در صراحی می
نوش و شاباش در لب ساقی
کرده از روزگار در باقی
ای نگار رخت بهار افزای
چند بینم به باغ و راغت رای
شمع خود را برِ چراغ مبر
آنچنان سرو را به باغ مَبَر
با چنان روی و عارض رنگین
چه به کار است لاله و نسرین
یک زمان روی سوی آیینه کن
صد بهشت اندر آن معاینه کن
اندر آیینه آن رخانت بین
صد هزاران نگارخانه چین
عکست ار بر فتد به خارستان
شود اندر زمان نگارستان
شرق وغرب زمین فسانه ای توست
هرچه خواهی بکن زمانه ای توست
شب اگرچه سیاه و دیجور است
از رخانت چو نور بر نور است
زآنکه در کویت آفتاب این است
نیم شب چون نماز پیشین است
آخر ای زُهره نشاط انگیز
به شب آمد صباح رستاخیز
گلِ اقبال اگر به رنگ آید
دامن وصل او به چنگ آید
باوصالت رسم در این وصلت
که غریبم قضا دهد مهلت
جام خلوت بخندد از صهبا
گر بخندد زمانه رعنا
زین سپس گر فلک کند خامی
من و فتراک مجلس سامی
باز جویم از این سخن سر و بَن
به سخن های نو و زرّ کهن
این سخن را هزار در داریم
که من و آن زبان و زر داریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، نزاعی بین دیک (ظرف بزرگ) و کاسه (ظرف کوچک) در مطبخ و سرا گزارش میشود. دیک با کاسه درباره مقام و موقعیت خود گفتگو میکند و به دک شدن و بزرگی خود اشاره میکند اما کاسه با صبر و آرامش پاسخ میدهد و به مفاهیمی چون عقل، دنیا و خوشبختی اشاره میکند. کاسه میگوید که ارزش آدمی به مال و مقام نیست، بلکه به عقل و کردار او بستگی دارد. او به معنای حقیقی زندگی و درک عمیق از ارزشها تأکید میکند و به دوری از دنیا و زیورهای آن توصیه میکند. نهایتاً، کاسه از زیباییهای زندگی و عشق میگوید و پیشنهاد میدهد که زندگی را بر اساس درک درست و فهم صحیح از دستاوردهای روحی بسازیم تا به خوشبختی واقعی برسیم.
هوش مصنوعی: زمانی که در خانه و آشپزخانه، جم و جنگ درگیر شدند، دیگ و کاسه به هم برخورد کردند.
هوش مصنوعی: هر دو ظرف، یکی از طلا و دیگری از سنگ، ویژگیهای ظاهری مختلفی دارند، اما هر دو از درون احساس خشم و کینه دارند.
هوش مصنوعی: دیک و کاسه با هم صحبت کردند و دیک به کاسه گفت که هر فضلیت هم که باشد، اگر تو جزئی و فرعی هستی، من اصل و بزرگتر هستم.
هوش مصنوعی: هرچند که تو در زندگیات از من بهرهمند هستی و به نظر میرسد که همهچیز را داری، اما حقیقت این است که من را فراموش نکردهای.
هوش مصنوعی: چرا باید شبیه من باشی؟ من کسی هستم که میبخشد، و تو کسانی را میگیری.
هوش مصنوعی: کاسه پس از اینکه سختیهای زیادی را تحمل کرد، شروع به بیان کلمات زیبایی کرد که معنا دار بودند.
هوش مصنوعی: از این سر و صدا و هیاهو چه سودی به دست میآید، وقتی که زمان خودش کار را به جریان میاندازد.
هوش مصنوعی: صبح زود به دور هم جمع میشویم و به جستجوی کسانی میرویم که طلا و جواهرات را بفروشند.
هوش مصنوعی: ای کسی که بردباری تو مانند نیکی و generosity است، لطف کن و مرا از دست نااهلان نجات بده.
هوش مصنوعی: شهر خوارزم و ثروت محمودی من به خاطر این وضعیت ناچیز و بیارزشی من از بین رفته است.
هوش مصنوعی: من بیچیز و بیکیفیت شدهام، هرچند که نامم محمود است.
هوش مصنوعی: ای سر بلند، تا کی باید به جنگ و سلاح و تنبیه ادامه دهی؟
هوش مصنوعی: دل مرا ناراحت نکن به خاطر غصهای؛ زیرا برای من تنها وزش نسیمی کافی است.
هوش مصنوعی: اگر خار و سختی هم به زندگیام اضافه شود، دل من از صحبت با تو دور نمیشود.
هوش مصنوعی: ای بدن، ای بدن گرامی، با ارزش و گرانبها باش، زیرا تو مانند زر واقعی هستی و ارزش کمتری را جستجو مکن.
هوش مصنوعی: تو در مسیر درست نیستی و به خود میبالید، در حالی که در دوراهی ماندهای و همچنان به بازی ادامه میدهی.
هوش مصنوعی: تو به دنبال کعبهای، حتی اگر در اشتباه باشی، و با زر و پول، حوادث و داستانها را دنبال میکنی.
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی باید به عقل و خرد تکیه کنی، در حالی که همیشه نام نیکو داری ولی حال و روزت خوب نیست؟
هوش مصنوعی: با توجه به این که روزی من در دست من است، از هرگونه سرگرمی و دل مشغولی که مانع کار و تلاش میشود، خودداری کنم.
هوش مصنوعی: از طبع خالص و با ارزش خود مثل طلا در این شهر کم بها و بیاهمیت نگذار.
هوش مصنوعی: سنگ و یاقوت هر دو قیمت یکسانی دارند و این نشاندهندهٔ بیثباتی و ناپایداری این دنیا است.
هوش مصنوعی: وجود تو نور خورشید را در سایه خود پنهان کرده، تا اینکه عقل تو به عنوان داراییات بروز پیدا کند.
هوش مصنوعی: در دام ظلم و ستم هر روز و شب به چنگ بیا به گریه و خون، یا اینکه از دایره عقل و فهم خود خارج شو و به جایی دیگر برو.
هوش مصنوعی: اگر در جایی به رنج و درد برخورد کردی، بدان که عقل و خرد تو به درستی در آن مکان حاضر نیست، چرا که عقل باید برپا باشد و در میانه مشکلات استوار بایستد.
هوش مصنوعی: درد و رنجی که از طرف سرنوشت بر عزیزان وارد میشود، همانند تیغی است که در دستان ظالمین قرار دارد.
هوش مصنوعی: کجاست خداوند اراده و اندیشه، آن سرور دلیر که برای مقاومت و تجمع آماده است؟
هوش مصنوعی: اگر جامهاش بخندد و زیبا به نظر برسد، دیگر زینت و تزیینات اضافی مانند عمامه بر سرش ضروری نیست.
هوش مصنوعی: از این به بعد، بر گرداگرد ماه و آفتاب قدم میگذارد و بر اوج آسمان مینوردد.
هوش مصنوعی: آرزوی او به قدری بزرگ است که همچون آسمان وسیع میباشد و در پی آن، ستارهی مشتری هم در برابرش کوچک میشود.
هوش مصنوعی: چرخ زمان از ترس قدرت او ایستاده و در حال تماشا از حکومت اوست.
هوش مصنوعی: تمام این مقامها و درجات در دنیا به معنای واقعی و ارزشمندی نیستند، جز اینکه نشاندهندهی فضل و نعمت خالص الهی هستند.
هوش مصنوعی: در این بیت، به اهمیت و ارجمندی یک جایگاه اشاره شده است که به سبب قدرت و شجاعت بهدستآمده است. به عبارتی، این مقام و اعتبار، مانند سپری از افتخارات و دستاوردها محافظت میشود و در عین حال برتری و برجستگی آن بهگونهای است که مانند نقطهی مرکزی در آسمان، درخشان و قابل توجه است.
هوش مصنوعی: با اینکه زبان او پر از ناله و شکایت است، اما تمام دنیا خود را در داستان او میبیند.
هوش مصنوعی: او از من ناشی میشود و از آرزوهایی غیرممکن که به ناچار تغییر حال و وضعیت میدهد.
هوش مصنوعی: ای دنیا، امیدوارم که جایگاه و مقام تو هیچگاه خالی از ارزش و اعتبار نباشد.
هوش مصنوعی: من را بر اساس نظر عموم نشناس، زیرا من عاشق پول و ثروت و ظواهر نیستم.
هوش مصنوعی: باید با دلخواه و احترام از جای خود درخواست کنیم، زیرا هیچ ارزشی در لباس پیاز وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر ارتباطی که با تو داشتم، دلم اسیر خواستهها و آرزوهایم بود.
هوش مصنوعی: من با جان و دل در خدمت تو هستم، نه به خاطر به دست آوردن روزی و نان.
هوش مصنوعی: هر کس که برای به دست آوردن نان و آب به دین و عقل بیتوجهی کند و از ارزشهای واقعی دور باشد، از مسیر درست دور شده است.
هوش مصنوعی: اگر من نتوانستم از مقام و منزلت تو بهرهمند شوم، تو از سخنان من نام و ویژگیهای مرا گرفتی.
هوش مصنوعی: در وجود من، عشق و معرفت به شکل پیوستهای جاری است و از کلام و هنر به شکلی عمیق بهرهبرداری میکنم.
هوش مصنوعی: زمان طواف در خانه کعبه و دعا و نیایش برای حجاج فرارسیده است، و در همین حال، مردان شجاع آمادهی نبرد و مقابله با دشمنان هستند.
هوش مصنوعی: اگر روزگار بر شانههای فردی ظلم کند، حتی اگر او بر بالاترین مقام هم باشد، باز هم طعمهی ظلم واقع میشود.
هوش مصنوعی: مانند یک صنعتگر که همیشه مشغول بافتن ریسمان است، من نیز در هر لحظه به خودم اهمیت میدهم و از تجربه و یادگیری مداوم بهرهمند میشوم.
هوش مصنوعی: در نزد کسی که بیشتر بخشنده و با کرامت است، حق و حقایق به کسی تعلق دارد که از قدمت بیشتری برخوردار باشد.
هوش مصنوعی: چرا به خاطر اشتباهات گذشتهام احساس پشیمانی میکنم و این باعث شده که به شخصیتی افسرده و غمگین تبدیل شوم؟
هوش مصنوعی: گمان نمیکنم که وقتی به خواستهات رسیدی و از لذتهای دنیا بهرهمند شدی، به خوشی واقعی دست یافتهای.
هوش مصنوعی: بیا و با من باش، مانند دو همدم که در کنار هم هستند، و در تاریکی زندگیام همراه من باش.
هوش مصنوعی: من از مسافتی دور ماندهام و مثل کسی که در هیزم یا کنده گیر کرده باشد، ماندهام و نمیتوانم جلو بروم.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که فرد حال و وضعیت فعلی خود را مشاهده میکند، با اینکه تقویمهای گذشته را در نظر دارد. به عبارتی، او به گذشته فکر میکند ولی بیشتر به وضعیت و احساسات کنونی خود توجه دارد.
هوش مصنوعی: زمان جدایی و وداع رسید، همچون وقتی که درخت سرو از دیگر درختان جدا میشود و از هم فاصله میگیرند.
هوش مصنوعی: من به خاطر نعمتهایت، بار سنگین محبتت را بر دوش میکشم و نامت همیشه در قلبم響 میزند.
هوش مصنوعی: من دربارهی تو سخن میگویم، همانطور که بلبل در آوازهایش با هر گل صحبت میکند.
هوش مصنوعی: هر زمانی که در جمع یا زمانهای باشم، از ستایش و صحبت درباره تو سخن میگویم.
هوش مصنوعی: به خداوند قسم، اگر بر تنم درخششی هم باشد، هیچ یک از دشمنان را دوست نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: وقتی به کسی دست مییابم که به تو بدخواه است، حتی اگر او را مانند سگ پست و بیارزش بدانم.
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر نبودنت در عذاب و درد هستم، اما به خداوند توکلم کرده و از این وضعیت رها شدم.
هوش مصنوعی: حالت بسیار نزار و نگران است و به زودی صبح فرا میرسد، در حالی که شب به پایان میرسد.
هوش مصنوعی: از سخن دلبرانه محبوب، لبهای تو خوشبو و خوش طعم است. روز من تاریک و غمانگیز شد، اما شب تو برای من پر از خوشی و زیباییست.
هوش مصنوعی: گوشهای از زندگیام را به دوش گرفتهام و نمیدانم تا کجا میتوانم در این دنیا جایی برای خود پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من در طول روز و شب سفر میکردم و در عین حال هرگز در جایی آرامش نیافتهام.
هوش مصنوعی: کار من از مقام و عظمت تو به اوج و برابر ماه رسید، در حالی که وضعیت من به حالت ناتوانی و ضعفی مانند کاه افت کرده است.
هوش مصنوعی: من در انجام این کار به کسی نیاز دارم که بتوانم به او اعتماد کنم و این مسئولیت را بسپارم.
هوش مصنوعی: خاندان علی و محمود به اندازهای پایدار و استوار است که مانند درخت جودی، همیشه درخشان و محکم باقی میماند.
هوش مصنوعی: خاک او محل قرار هر پیشانی بوده و نشانهای از آداب و رسوم دین به حساب آمده است.
هوش مصنوعی: اگر ضعفی به وجود آمده باشد، هرچند قوی و نیرومند باشد، این ضعف به خاطر تأثیرات گذشته است و نه به خاطر آنکه از خود توانایی و تقوی برخوردار باشد.
هوش مصنوعی: به خدا قسم روز و شب به آرامش میگذرد و شب نمایانگر نشانههای سپیدهدم خود است.
هوش مصنوعی: ای دنیا، تو پاداش بخشش و احترام هستی و یادگار مهمی از راستگویی.
هوش مصنوعی: چه بر سر من آمده که حال و روزم اینقدر خراب است، آیا امیدهایم را که به آنها دل داده بودم، از من میگیری؟
هوش مصنوعی: پس از پنج سال زحمت و سختی که کشیدم، به اندازهای فقط استخوان و باقیماندهای در هدایای من باقی مانده است.
هوش مصنوعی: وضعیتم و کارهایم به خاطر چرخش دنیا نیست؛ بلکه به خاطر خوشبختی و نعمت تو همیشه در حال افزایش و بهبود است.
هوش مصنوعی: زمانی برای عشق ورزیدن و ناز و نوازش است، نه وقتی برای بیخبری و نادانی.
هوش مصنوعی: نمیتوانم تحمل بیشتری داشته باشم، دیگر چیزی از صبر و شکیبایی برایم نمانده است.
هوش مصنوعی: من کسی نیستم که از تو فرار کنم یا از آموزش و تربیت تو دوری گزینم.
هوش مصنوعی: مدح تو باعث تسکین دل غمگین من است، و یاد تو برای من مانند زینت گوشوارهای است.
هوش مصنوعی: اگر مرا بخوانی یا از خود برانی، در هر صورت تو ارزش و جایگاه من را میشناسی.
هوش مصنوعی: زمانی که دل و جانم را از تو دور کنم، هنوز هم بیش از هر چیزی تو را دوست دارم.
هوش مصنوعی: آن شب من در آتش باد خوابیدهام و از دل به تو میگویم که شب من خوب و خوش است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم از درد و رنجهایمان بگذریم و آنها را فراموش کنیم، تنها در سخنانی زیبا و ستایشآمیز از دیگران حرف خواهیم زد.
هوش مصنوعی: اگر از تو ستایشی در میان نبود، من هم جوان بندهای نمیبودم.
هوش مصنوعی: من که الگوی ستایش هزاران نفر هستم، چرا باید تو را ستایش کنم؟
هوش مصنوعی: ای آسمانِ عزیز و بزرگ، نظم و ترتیبی در آثار من وجود دارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر تمام جهان غالب شود، شب و روز را با باریکی و روشنی خود مشخص میکند.
هوش مصنوعی: هرچند به نظر تو خار و نقصی است، اما در تاریخ و زمانه به ثبت رسیده است.
هوش مصنوعی: عقل و روح انسان در پی خواستهها و محبتهای تو دست و پا میزنند، هرچند که در نظر تو شاید بیاهمیت و بیارزش به نظر برسند.
هوش مصنوعی: زمانه مانند دریا است و انسان خردمند، در دوستی با جانش همواره حکمت دارد.
هوش مصنوعی: ای تو که با خلق و رفتار خود، مانند بهار خوشبو و زیبا هستی، بارها اشک من از حسادت به تو جاری شده است.
هوش مصنوعی: به من مانند آسمان و سرنوشت آسیب نزن، زیرا تو هدف من هستی و نباید به من آسیب برسانی.
هوش مصنوعی: خلق و خصوصیات تو مانند بهار تازه و سرسبز است، اما من نمیفهمم که این زیبایی و سرزندگی تو چرا باید مانند زمستان سرد و بیحالت باشد.
هوش مصنوعی: مدت زیادی در این فرار نخواهم بود، چون وقتی زمان تغییر کند، دوباره به سمت آینده نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: من در میان این همه سردرگمی و تنهایی ماندهام و نمیدانم با چه کسی صحبت کنم زیرا کسی نیست که به حرفهایم گوش دهد.
هوش مصنوعی: این داستان مانند شراب از ماه دی به بهار تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: در زمانهای که داستانهای جادویی وجود داشت، رنگ و حال و هوای زندگی متفاوت و دگرگون بود.
هوش مصنوعی: زمین و آسمان پر از نور و ابر است و فرش آن از پرندگان و سنجابها تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: با اینکه شروع این داستان از ماه دی است، اما پایان آن به عهد گل و شراب مربوط میشود.
هوش مصنوعی: من در میان درگیری با جمل بودم که ناگهان آفتاب بهسوی حمل تابید.
هوش مصنوعی: به دلیل تعادل طبیعی جهان، هوا صاف و خوشایند و شاداب شده است.
هوش مصنوعی: روز با آرامش و امنیت از ناراحتیهای شب دور شد و لباس روز به تن شب پوشیده شد.
هوش مصنوعی: مهدی زمانی ظهور کرد که شب و روز به یک اندازه شدند.
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم به وزیدن درآمد، زندگی و حال و هوای روزگار پاک و صاف شد.
هوش مصنوعی: تو با وزش نسیم دلانگیز خود، در من شور و هیجان بسیاری به وجود آوردی.
هوش مصنوعی: رازهایی که در دل داشتم را افشا کردی تا تو هم از خواب غفلت بیدار شوی و حرکتی کنی.
هوش مصنوعی: آنکه زنجیر مرا حرکت داد، حال من را دگرگون کرد.
هوش مصنوعی: نسیم بهاری با خود عطر و بوی موی محبوبم را به همراه آورد.
هوش مصنوعی: رنگ سرخ لاله مانند صورت اوست، اما وقتی که او با من تلخ میشود، حال من نیز ناخوش میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که دو زلف او به هم پیچید، تمام وجودش پر از ناز و زیبایی شد و حالتی شگفتانگیز به خود گرفت.
هوش مصنوعی: نرگس با نگاهی که او دارد شگفتزده و سرمست شده است.
هوش مصنوعی: گل ارغوان به خاطر زیبایی و دلربایی چهره محبوبش، سرخ شد و به نوعی به حالت شرم و خجالت درآمد.
هوش مصنوعی: سوسن آزاد در برابر دیگران یک قدم هم مانند بندگان توقّف کرد تا آنها او را ببینند.
هوش مصنوعی: اکنون از خاک، سبزههای بیشماری میروید و کنار جویبار به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: آیا نگهداری از دوستی که لبخندش زیباست و در کنار جوی آب است، خوشایند نیست؟
هوش مصنوعی: باد میوزد و فرش ساده را میپوشاند، اکنون طعم شراب تلخ شده است.
هوش مصنوعی: باغ پر از رنگهای مختلفی میشود و بلبل سرمست به نواختن چنگ میپردازد.
هوش مصنوعی: پرنده عاشق به خاطر شوق و هیجانش در کنار گل به سر میبرد و با احساساتی پر از عشق و سرخوشی در آنجا حضور دارد.
هوش مصنوعی: شراب پنهان در خمره درخشش خاصی دارد و زیباییاش به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: حالا دیگر وقت توقف نیست، بگذار باقیماندهی شراب و جام را در دست ساقی ببینیم.
هوش مصنوعی: در این زمان، با کسی مهربانی کن که از لذتها و خوشیها بهرهای ندارد.
هوش مصنوعی: آیا لذت و شادی صبحگاهی نی؟ یک جرعه شراب در جام می.
هوش مصنوعی: ساقی به ما شادی و خوشحالی میدهد و ما از لذت زندگی در حال حاضر بهرهمند میشویم.
هوش مصنوعی: ای معشوق، زیبایی تو مانند بهار است. هر چند بارها به باغ و طبیعت میروم، باز هم نمیتوانم زیباییهای تو را از یاد ببرم.
هوش مصنوعی: شمعی که در اختیار داری، آن را به چراغ منتقل نکن، همانطور که نباید درخت سرو را از باغ برداشت.
هوش مصنوعی: وقتی که چهره تو به زیبایی و جذابیت است، دیگر چه نیازی به گلها و زیباییهای دیگر وجود دارد؟
هوش مصنوعی: مدتی به آینه نگاه کن، که در آن بهشتی زیبا را مشاهده خواهی کرد.
هوش مصنوعی: در آینه زیبایی چهرهات را ببین که از میان هزاران نگارخانه، منحصر به فرد و خاص است.
هوش مصنوعی: اگر عکست به دست کسی بیفتد، در همان لحظه به یک مجموعه زیبا و هنری تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: شرق و غرب عالم تنها داستانی است که تو آن را خلق کردهای؛ هر کاری که بخواهی میتوانی در این زمانه انجام دهی.
هوش مصنوعی: هرچند شب تاریک و غمانگیز است، ولی چهرهی تو مثل نوری است که روشنی را دوچندان میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در کوی تو، خورشید درخشان است، نیمهشب برایم مانند وقت نماز صبح است.
هوش مصنوعی: در نهایت، ای ستاره زیبا و شادی بخش، شب به پایان رسید و صبحی از رستاخیز فرا رسید.
هوش مصنوعی: اگر شانس و خوشبختی به انسان روی آورده و خود را نشان دهد، او به راحتی به وصال محبوبش دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: در این ارتباط و پیوندی که با تو دارم، به خاطر اینکه در این حالتی که هستم، احساس تنهایی و بیگانگی میکنم، از سرنوشت میخواهم که به من فرصتی بدهد.
هوش مصنوعی: اگر زمانه زیبا و دلنشین بخندد، جام خلوت هم از شراب شادابی و سرور پر خواهد شد.
هوش مصنوعی: پس از این، اگر آسمان به نادانی من بیافزاید و مجلس سامی را به هم بزند،
هوش مصنوعی: من دوباره به دنبال این کلمات و معناها میگردم و میخواهم به ایدههای تازه و ارزشمند برسیم.
هوش مصنوعی: ما هزاران راه برای بیان این گفته داریم که من و آن شخص دارای زبان و ثروت هستیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.