گنجور

 
عطار

که بسیاری طلب کردم نمودار

که باشد تا بدانم سرّ اسرار

در این اندیشه بودم سالها من

بسی معلوم کردم حالها من

طلبکردم درون دل بسی سال

که تا یابم مگر از دیده احوال

درون دل بسی رفتم سرانجام

نظر کردم حقیقت مندر این جام

درون پرده دل راز دیدم

دو آئینه در آنجا باز دیدم

یکی گوهر میان هر دو درحال

نظر کردم بدیدم روی فی الحال

از آن آئینه در آن سوی دیگر

میان هردو پیدا بود گوهر

درون هر یکی یک جوهری بود

که جوهر در دو آئینه یکی بود

یکی جوهر بد از دریای وحدت

که اینجا آمده در عین قربت

چو آن جوهر بدیدم گم شدم من

مثال قطره در قلزم شدم من

در آن جوهر نظر بگماشتم من

نمود او عدم پنداشتم من

سراب از دور همچون آب دیدم

بمردم تشنه چون آنجا رسیدم

یکی را دیدم اینجا جوهر دل

دو تابنده بُد هفت اختر دل

یکی جوهر بُد الاّ آمده باز

گرفته در درون انجام و آغاز

یکی جوهر بُد از دریا گرفته

وجود جمله در غوغا گرفته

یکی جوهر نظر کن لامکانی

ز پیدائی خود اندر نهانی