فردوسی » شاهنامه » پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود » بخش ۳
تو گفتی همه دشت پهنای اوست
زمین زیر پوینده بالای اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را
همین بزمگاه دلارای اوست
درین نغز تابوت هم جای اوست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۲ - آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه
چو سه باز یک مرد پهنای اوست
چهل رش درازای بالای اوست
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۳
خاقانیا چو آب رخت رفت در سال
مستان نوال کس که وبال آشنای اوست
بر خستگی دل مطلب مرهم قبول
نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست
آن را که بشکنند نوازش کنند باز
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه
آن، ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست
الجیجک آنکه حجرهٔ جنات جای اوست
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۵۲ - ترغیب نمودن طالبان براه حق و بیان مستی و شور کردن، وظهور ولایت ولی را در هر نشأه بازنمودن، و شرح حال خود بر آن افزودن
جمله عالم فتنه و غوغای اوست
در همه جا منزل و مأوای اوست
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۱ - موعظه در مذمت توجه نمودن به دنیا و نقصان آن و صحبت مردان حق و فایدهٔ آن
کشف اسرارم زمعنیهای اوست
در سر من از یقین سودای اوست
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۹ - فی فضیلة امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه
سایهٔ دین آفتاب رای اوست
سایه باری چست بر بالای اوست
عطار » مصیبت نامه » بخش پانزدهم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
زر که چندین خلق در سودای اوست
فرج استر یا سم خر جای اوست
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - مدح سلطان ارسلان طغرل
خسروی کافاق زیر رای اوست
افسر خورشید خاک پای اوست
کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - و قال ایضا یمدحه
کردارهای خصم تو اندر قفای اوست
تا در کنار او نهد آنچ آن سزای اوست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۸ - شکایت گفتن پیرمردی به طبیب از رنجوریها و جواب گفتن طبیب او را
دوزخ و جنت همه اجزای اوست
هرچه اندیشی تو او بالای اوست
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
بیخانمان که هیچ ندارد به جز خدای
او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست
[...]
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷
چون مرد درفتاد ز جای و مقامِ خویش
دیگر چه غم خورَد؟ همه آفاق جایِ اوست
شب هر توانگری به سرایی همیروند
درویش هرکجا که شب آمد، سرایِ اوست
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست
جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست
آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او
انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست
هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲
آمد آن یاری که در دل جای اوست
راحت جان صورت زیبای اوست
آشنایی تازه کرد این سرکه او
ز آشنایان قدیم پای اوست
یک قبا جانم که از تن رفته بود
[...]
حسینی » کنز الرموز » بخش ۳۷ - در بیان سماع و کیفیت آن میفرماید
عالمی آشفته سودای اوست
پاک از این بد گوهران دریای اوست
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست
گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد
ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست
سازی ندیدهایم و نوایی ازو، مگر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست
او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو
او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست
نیست به جز یاد او در دل ما جای گیر
[...]