گنجور

 
عطار

تو خدا را از یقین خود شناس

باش از قهرش همیشه در هراس

بعد از آن خود را شناس و اصل خویش

گرچه پیداگشتهٔ ای پاک کیش

هرچه گوئی و کنی تو در جهان

عاقبت گردد به پیش تو عیان

هرچه تو از دید آن نقصان کنی

عاقبت بین شو نباید آن کنی

هرچه گوئی در نصیحت ای پسر

اولّا تو در درون خود نگر

رو تو قدر مردمان نیک دان

دوست را کن تو بسودا امتحان

تو بکن دانای نیکو اختیار

یک چله در پیش آن دانا برآر

تا مسیح روح تو دانا شود

چون کلیم دل بجان بینا شود

چون سخن گوئی تو نیکو گو سخن

این معانی نکو را ورد کن

تو زبخل و از تکبّر دور باش

از صفای علم همچون نور باش

جهد کن علم معانی را شناس

تا بکی باشی ز شیطان در هراس

ای پسر در گوش گیر این پندها

تو مده سر رشته را از کف رها

از صفای علم لطف محض باش

داردایم حضرت حق را سپاس

روز بهر حق تو جان خویش باز

باش منصور و بحق میدار راز

رو تو اهل دل طلب نه اهل کل

زانکه اهل دل نباشد منفعل

اهل دل آنست عشق یار داشت

در الم نشرح بسی اذکار داشت

در الم نشرح چه گفته رو بدان

زانکه با او سرّها بوده عیان

هرکه از قرآن حق بیدار شد

والضحی وهل اتایش یار شد

هرکه با قرآن رود قرآن شود

همنشین رحمت رحمن شود

هر که او در مغز قرآن راز یافت

دیدهٔ خورشید را چون ماه یافت

هرکه او با فقر باشد همنشین

می‌نهم بر خاک پایش من جبین

هر که دارد این مراتب یار ماست

در خور سودای این بازار ماست

ای پسر در گوش گیر این پند من

تا که باشی در جهان پیوند من

هرکه پیوندی بود اصلی بود

زانکه او را با خدا وصلی بود

ای پسر میدان که غیر دوست نیست

در نهان و آشکارا ظاهریست

ای پسر گر بشنوی پند پدر

عاقبت سلطان شوی بی سیم و زر

چون پسر بشنید این پند از پدر

بر درون صومعه بنهادسر

گفت بد کردم ز لطف ای رهنما

عفو فرما جرم این بیچاره را

من بدم چون طفل نادان درجهان

حال من بد همچو حال آن ددان

من از این کیش بدان برخاستم

دل بشرع مصطفی آراستم

بعد از این حکم شما بر جان ماست

راه شرع احمدی ایمان ماست

هرچه فرمائی تو ای پیر طریق

من بجان گردم ورا یار و رفیق

پند پیران بهتر از عمر دراز

زآنکه ایشانند خود در عین راز

پند پیران بهتر از بخت جوان

بشنو این معنی ز پیر غیب دان

پند پیران همچو اسم اعظم است

بر جراحتها مثال مرهم است

پند پیران مرهم جانی بود

پند پیران راز پنهانی بود

پند پیران باشدت چون پیشوا

پند پیران باشدت خود مقتدا

پند پیران آفتاب بی زوال

پند پیرانست ماه عمر وسال

پند پیرانست فتح الباب دین

پند پیرانت کند با دین قرین

پند پیرانست بحر موج زن

پند پیرانست چون درّ عدن

پند پیرانست خود اسرار فاش

در معانی واقف عطّار باش

گفت عطّارت که بیخوای گزین

باش دایم با دل شب همنشین

هر که با شب همنشین شد نور شد

او بپاکی بهتر از صد حور شد

هر که با شب همنشین شد روز شد

هست چون شمعی که او پر سوز شد

هر که با شب همنشین شد یار دید

او چو منصور زمان دیدار دید

هر که با شب همنشین شد او ولی است

در میان مؤمنان نور علی است

رو تو روز و شب توکّل آر پیش

تا بیابی در حقیقت کام خویش

تو توکّل کن بدرگاه الاه

تا بمانی تو ز شیطان در پناه

نفس شوم تو بود شیطان تو

هست این خود آیتی در شأن تو

رو ز نفس شوم بگذر ای پسر

تا بیابی از همه معنی خبر

جملهٔ مردان که دین دار آمدند

از هوای نفس بیزار آمدند

از سر نفس و هوا برخاستند

خانهٔ ایمان خود آراستند

هرکه از نفس و هوا بیزار شد

او به اولادعلی خود یار شد

هرکه او از دین بدین محکم ستاد

مهر او در جان انسان اوفتاد

هرکه رفت او راه ایشان راه یافت

این حقیقت از دل آگاه یافت

از وفا گردی تو از اهل صفا

راه ایشان رو اگر داری وفا

این وفا خود خاص خاصان خداست

در وفاداری چو عطّاری کجاست

این وفا جبریل و احمد را بود

یا معانی دان ابجد را بود

بوی این معنی ز خاک من شنو

از درون چاک چاک من شنو

یا شنو از مظهر معجز نما

تا شوی واقف ز اسرار خدا

در وفا حبّ علی دارم بدل

گشته حبّ او بجان من سجلّ

جوهر ذاتم ز مشکلهای اوست

در درون مظهرم خود جای اوست

گر بدانی شد وفای تو درست

ورنه هستی دروفای ما تو سست

این وفا هرکس ندارد خارجی است

او و پیرش را بدوزخ ملتجی است

ناصبی چون خارجی بی‌دین شده

او زسر تا پای خود سرگین شده

این جماعت دشمنان حیدرند

پیش ما لایق به تیغ و خنجرند

تیغ لعنت بر سر دشمن بزن

تا نباشی پیش مردان کم ز زن

چون تو در راه وفا ارزنده‌ای

پند ما را یاد گیر ارزنده‌ای

پند ما را یاد گیر ای پور تو

دین و دنیا را بکن معمور تو