خاقانیا چو آب رخت رفت در سال
مستان نوال کس که وبال آشنای اوست
بر خستگی دل مطلب مرهم قبول
نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست
آن را که بشکنند نوازش کنند باز
یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست
پنداری آن شتر که بکشتند، گردنش
پر زر از آن کنند خونبهای اوست
گیرم که کان زر شود آن گردن شتر
او را ز زر چه سود که سودش بقای اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مشکلات و دردهای عاطفی اشاره میکند. او میگوید که وقتی کسی به دل شکستهاش میرسد، نه دلش آرام میگیرد و نه درمانی برای جراحاتش وجود دارد. شاعر به این نکته توجه دارد که اگر کسی شکست بخورد و دوباره نوازش شود، این نوازش به درمان او کمک نمیکند. همچنین، به طعنه بیان میکند که اگر چیزی از ارزش و زیبایی (مثل زر) به دست آید، اما باز هم چیزی از درد و رنج آن فرد کم نمیشود. در نهایت، شاعر به ناکامیهای بیپایان و ناتوانی در یافتن درمان واقعی برای زخمها و غصههای زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که بهار و روزهای شاد میرسند، هیچ کس از مشکل و گرفتاریهای ناشی از دوستی و آشنایی با او غصه نمیخورد.
هوش مصنوعی: اگر دل خستهای داری، به دارویی امیدوار نباش، چون نه دل آرام میشود و نه درمانی که بتواند زخمهایش را التیام بخشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی را بشکنند، میتوان با نوازش و محبت به او کمک کرد. این نشان میدهد که در زمانی که کسی آسیب دیده یا شکسته شده، نوازش و محبت میتواند تسکیندهنده باشد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد کسی که شتر را کشتند، به جای عذاب وجدان یا غم، با خود فکر میکند که به پاس جان آن شتر، گردن او را با طلا پر کردهاند تا خونبهای او را بدهند. این نشان میدهد که انسانها ممکن است در برابر مسائل اخلاقی، به گونهای خود را قانع کنند یا تلاش کنند تا معضلات را به شکل دیگری ببینند.
هوش مصنوعی: فرض کن که گردن شتر طلا شود، ولی از این طلا چه فایدهای برای او خواهد داشت، چون نفع واقعی او در جاودانگیاش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن، ماه نو کجاست که مه خاکپای اوست
الجیجک آنکه حجرهٔ جنات جای اوست
کردارهای خصم تو اندر قفای اوست
تا در کنار او نهد آنچ آن سزای اوست
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
بیخانمان که هیچ ندارد به جز خدای
او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست
[...]
جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست
جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست
آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او
انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست
هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود
[...]
آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست
گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد
ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست
سازی ندیدهایم و نوایی ازو، مگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.