گنجور

 
خاقانی

خاقانیا چو آب رخت رفت در سال

مستان نوال کس که وبال آشنای اوست

بر خستگی دل مطلب مرهم قبول

نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست

آن را که بشکنند نوازش کنند باز

یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست

پنداری آن شتر که بکشتند، گردنش

پر زر از آن کنند خون‌بهای اوست

گیرم که کان زر شود آن گردن شتر

او را ز زر چه سود که سودش بقای اوست

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

کردارهای خصم تو اندر قفای اوست

تا در کنار او نهد آنچ آن سزای اوست

سعدی

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

بی‌خانمان که هیچ ندارد به جز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست

جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست

آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او

انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست

هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود

[...]

اوحدی

آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست

و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست

گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد

ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست

سازی ندیده‌ایم و نوایی ازو، مگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه