گنجور

عطار » پندنامه » بخش ۱۵ - در صفت بدبختی

 

کامرانی سر بناکامی کشد

مرد ره خط در نکونامی کشد

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۸

 

دشمن خویشیم و یار آنک ما را می‌کشد

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کشد

خویش فربه می‌نماییم از پی قربان عید

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

خاطر به سوی دلبری هر لحظه ما را می‌کشد

آنجا که ما را می‌کشد، این دل هم آنجا می‌کشد

یاری که از خاطر مرا هرگز دمی غایب نشد

خط فراموشی چرا در دفتر ما می‌کشد؟

جانا، دگر در کوی خود باد صبا را ره مده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

شمشیر کین باز آن صنم بر قصد دل‌ها می‌کشد

جان هم کشد بار غمش، دل خود نه تنها می‌کشد

خطی که از دود دلم بر گرد آن لب سبزه شد

ما را از آن سبزی همه خاطر به صحرا می‌کشد

مایل به سرو قد او باشد دل خسته مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد

در پی او می‌روم، تا به کجا می‌کشد

نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست

گر قلمی‌ می‌کشد، بر سر ما می‌کشد

هر چه ز نیک و بدست، چون همه در دست اوست

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

سرو سهی در بوستان چندانکه بالا می‌کشد

پیش قد و بالای او از سرکشی پا می‌کشد

گر دوستان را می‌کشد خاطر به باغ و بوستان

هرجا که باشد بوی تو ما را دل آنجا می‌کشد

پیش رخ تو می‌کشد خط دانه دل‌های ما

[...]

کمال خجندی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

حسنش خط دیوانگی بر دفتر ما می‌کشد

ما را ز خط سبز او خاطر به صحرا می‌کشد

شکل صنوبر شد دلم، مایل سوی بالای او

زان رو که سرو قامتش، دل را به بالا می‌کشد

لعلش ز آب چشم من اظهار گوهر می‌کند

[...]

ناصر بخارایی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

ماه من چون سرو بالا می‌کشد

آه من سر بر ثریا می‌کشد

همچو خاک افتاده‌ام بر خاک پست

سرو من از بس که بالا می‌کشد

یار تنها، عاشقانش عالمی

[...]

ناصر بخارایی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳

 

عین دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

وین دل دریا دل ما سوی مأوا می‌کشد

مشکل ما چون که حلوای لبش حل می‌کند

دور نبود خاطر ما گر به حلوا می‌کشد

دست ما و دامن او آب چشم و خاک راه

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵

 

خاطر ما سوی دریا می‌کشد

گوییا ما را به مأوا می‌کشد

موج دریاییم و دریا عین ما

می‌برد ما را به هرجا می‌کشد

جذبهٔ او می‌کشد ما را به خود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶

 

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

آبرو می‌بخشد و ما را به مأوا می‌کشد

عشق هرجایی است ما هم در پی او می‌رویم

او به هرجا می‌رود ما را به هرجا می‌کشد

در ازل بالانشین بودیم گویا تا ابد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷

 

دل دگر ما را به مأوا می‌کشد

خاطر ما سوی دریا می‌کشد

جذبهٔ او می‌کشد ما را مدام

حاکمست او می‌کشد یا می‌کشد

کشتهٔ عشقم و بر خاک درش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸

 

عشق ما را سوی دریا می‌کشد

گوییا ما را به مأوا می‌کشد

دلبر ما می‌کشد ما را به کش

خوش بود دلبر که ما را می‌کشد

دل به دست زلف او دادیم و برد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

یار سرمست است و ما را می‌کشد

دوستان را بی‌سر و پا می‌کشد

آمد آن موج محیط عشق او

خوش‌خوشی ما را به دریا می‌کشد

می‌کشد ما را به میخانه مدام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۸

 

جان فدای آنکه ما را بی‌محابا می‌کشد

کشته را جان می‌دهد پنهان و پیدا می‌کشد

تیر دلدوز خدنگ غمزه خونریز خود

سوی دیگر می‌کشد آن شوخ و ما را می‌کشد

آن قد و بالا بلای جان عاشق شد بلی

[...]

حسین خوارزمی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

یار خط بر روی زیبا می‌کشد

سبزه بر گلبرگ رعنا می‌کشد

ماه را دامی ز عنبر می‌نهد

لاله را داغی ز سودا می‌کشد

سنبل از سودای مشکین کاکلش

[...]

امیر شاهی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

هرشبی زلفش مرا در بند سودا می‌کشد

لیک آن بدعهد را خاطر دگر جا می‌کشد

ما ز گریه غرق آب دیده گشتیم و هنوز

همچو سرو آن شوخ هردم دامن از ما می‌کشد

دردمندان را ز رنج دل کشیدن چاره نیست

[...]

خیالی بخارایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۳

 

زنده می‌سازد لب او خلق و ما را می‌کشد

وای بر جان کسی کورا مسیحا می‌کشد

کاش یوسف در میان ناید که آن دست و ترنج

دیگران را می‌برد دست و زلیخا می‌کشد

یک نفس از صید دل‌ها چشم او آسوده نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

یار بر من دود دل‌ها می‌کشد

لشکری از فتنه بر ما می‌کشد

کرده است از زلف بس قلاب‌ها

تا دل خلقی به هرجا می‌کشد

نوش دارویی ز لعلش خواست دل

[...]

شاهدی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

آن پری چون زلف در پا می‌کشد

خلق را در دام سودا می‌کشد

می‌شوم آسوده گر دست اجل

از دلم تیر جفا وا می‌کشد

آه کز بیچارگیها مرگ هم

[...]

میلی
 
 
۱
۲