گنجور

 
ناصر بخارایی

ماه من چون سرو بالا می‌کشد

آه من سر بر ثریا می‌کشد

همچو خاک افتاده‌ام بر خاک پست

سرو من از بس که بالا می‌کشد

یار تنها، عاشقانش عالمی

جان شیرین بار تن‌ها می‌کشد

شمع روی او به خط عنبرین

صورت پروانه بر پا می‌کشد

جزع من هر دم به یاد لعل او

جرعهٔ یاقوت حمرا می‌کشد

زاهدان را از درون صومعه

بر در میخانه رسوا می‌کشد

چُست می‌بندد میان را همچو نی

زلف او چون چنگ در پا می‌کشد

حبّذا رندی که در دفع خمار

همچو ناصر جام صهبا می‌کشد